به یاد شهدای گمنام

شهادت آرزوی همه است. مگر نه....

به یاد شهدای گمنام

شهادت آرزوی همه است. مگر نه....

حکایت سعدى درباره حرص مال دنیا

دیدم و نوشتم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۲ ب.ظ | ۰ نظر

سعدى مى‏گوید: در شیراز کسى ما را شام دعوت کرد، رفتیم دیدیم کمرش خمیده، یک موى سیاه در سر و صورت نیست، با عصا به زحمت راه مى‏رود، صاحبخانه بود، نشست، احترامش کردیم، گفتم: حالت چطور است پیرمرد؟ گفت: خوبم، کارى را مى‏خواهم به خواست خدا انجام بدهم.

سعدى مى‏گوید: به او گفتم چه کارى؟ گفت: از شیراز مى‏خواهم جنس ببرم چین بفروشم، از بازار چین چینى بخرم بیایم شام، شنیده‏ام آنجا چینى خوب مى‏خرند، بیایم آنجا بفروشم، دیباى رومى بخرم و ببرم در حلب، شنیده‏ام دیباى رومى را حلب خیلى خوب مى‏خرند، گوگرد احمر را بخرم، ان شاء الله این کشورها که رفتم، جنس‏ها را که خریدم و فروختم بیایم شیراز، بقیه عمر را مى‏خواهم عبادت کنم.

سعدى مى‏گوید: من به او نگاه مى‏کردم امکان داشت فردا به ختم او بروم، اما مى‏گفت: بروم و بیایم، بقیه عمر را مى‏خواهم مشغول عبادت شوم. بعد سعدى در جواب تاجر گفت:

 آن شنیدستم در اقصاى غور

 بار سالارى بیفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنیا دار را

 یا قناعت پر کند یا خاک گور

 غور یعنى بیابان، سعدى گفت: من جز این نمى‏دانم که تو را اگر بخواهند ساکت کنند باید خاک گور بر دهانت بریزند، و الا اگر رهایت کنند، مى‏خواهىهمه دنیا را بگیرى، بعد مى‏خواهى بیایى عبادت کنى.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی