راحتى مؤمن در دنیا
در قسمت اول روایت، حضرت صادق علیه السلام فرمود: براى مؤمن راحتى وجود ندارد، در این قسمت مىفرماید: راحت مؤمن در این دنیا در چهار امر معنوى است.
1- راحتى در خاموشى
خاموشى مقارن با فکر، آن هم فکرى که برایت معرفت آرد، معرفت به حال قلب و نفست در آنچه که بین تو و خداست.
در حقیقت، این خاموشى براى تو باید یک سفر معنوى الهى باشد که در این سفر براى قلب و نفس، غنیمت آورى و از دامن هر دو، آنچه ضرر دارد پاک کنى که خاموشى مورث فکر عبادتى بس بزرگ است، در میدان این عبادت است که انسان به وضع قلب و نفس خویش آشنا مىشود، تا جایى که نفس را تجلىگاه اسما و صفات کرده و قلب را پس از شستشوى کامل، حرم خدا مىنماید و در حقیقت در سایه این خاموشى یعنى به خود رسیدن، تمام حجابهاى بین نفس و قلب و حضرت حق را از میان برمىدارد و به تمام معنى، بندهاى خالص و مخلص مىگردد.
این خاموشى یعنى در خود فرو رفتن و خویش را بازرسى کردن، در حقیقت مجاهده در راه خداست و در این مجاهده باید به انتظار عنایات و الطاف حضرت دوست بود که بدون شک مزد این مجاهده به انسان خواهد رسید.
[وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ] «1».
و کسانى که براى [به دست آوردن خشنودى] ما [با جان و مال] کوشیدند، بىتردید آنان را به راههاى خود [راه رشد، سعادت، کمال، کرامت، بهشت و مقام قرب] راهنمایى مىکنیم و یقیناً خدا با نیکوکاران است. صاحب «مناهج الطالبین» در توضیح این آیه شریفه مىگوید «2»: بدان که معنى مجاهده، مخالفت نفس است و نرم کردنِ او در اخلاق و اوصافى که آن پسندیده و مرغوب است و بر نفس دشخوار «3» بود در ترک اوصافى که ناپسندیده و مکروه است و نفس بدان مایل بود. و این صفات به ظاهر تعلّق دارد و آن میل اوست به شهوات جسمانى. و بعضى به باطن تعلّق دارد و آن میل اوست به شهوات روحانى، مثل حبّ جاه و شرف و بزرگى و امورى که به واسطه تعلّق دل بدان، شخص محجوب و دور بود از حق تعالى و اگر چه پیش خلق، آن مستحب و مستحسن بود و معنى ریاضت هم نزدیک است، بدان. اما بعضى از اهل معنى فرق کردهاند و گفتهاند: ریاضت مخالفت نفس است در امورى که به باطن تعلّق دارد. و هر که صاحب بصیرت بود و محبّت و شوق بر دل وى غالب بود، چون به مخالفت نفس مشغول شود و در خود تفحّص و تجسّس کند آثار این صفات، جمله در خود باز دید و هر یک از آن، وقتى که سببى که محرّک آن بود حاضر شود، در خود صریحاً ببیند و بشناسد و به اصلاح آن مشغول گردد، به توفیق اللّه تعالى. [وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ] «4». و کسى که [در راه خدا] بکوشد فقط به سود خودش مىکوشد؛ زیرا خدا از جهانیان بىنیاز است. و طالب صادق باید که بنا بر معنى این آیت، محقّق بداند که هر خیر و طاعت و عبودیت که از وى در وجود آید، فایده و نفع آن و روح و راحت در عاقبت هم، با نفس او راجع خواهد بود، خصوصاً چیزى که به خلاف نفس تعلّق دارد؛ زیرا که اگر چه نفس را در ابتداى احوال از آن کراهیتى بود، ولیکن آن کراهتها از آن بود که بر آن ناپسندیدهها که ضد آن است، عادت کرده بود و عادت چون قوى شود، طبیعت گردد و نیز هنوز ذوق و راحت آنچه ضدّ آن است نیافته، اما هرگاه که شخص از سر شوق و عشق، یا از روى عقل و طریق علم، به مخالفت نفس مشغول شود و به تدریج او را اندک اندک از آن عادت باز مىآورد، چون عزم او قوى بُوَد و در آن قصد صادق باشد و شرایط اخلاص را در اعمال خود نگاه دارد، البته به قدر آن که سعى کند و عادت ترک کند ذوق آن بیابد. از این جهت مشایخ گفتهاند: هر که چیزى ترک کند و به عوض آن در دل خود ذوقى نیابد، او در آن ترک صادق نبوده باشد، یعنى سعى و ترک او در آن نه از بهر خداى بوده باشد. [وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ] «5». و آنان که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند، گناهانشان را قطعاً از آنان مىپوشانیم و بر پایه بهترین عملى که همواره انجام مىدادهاند، پاداششان مىدهیم. و باید که محقق داند که اعمال صالحه، شرط آن است که به ایمان مقرون بود و هر گاه که کسى عملى و سعیى کند- که آن نه خداى را بود، شرایط ایمان تمام بجاى نیاورده باشد، لاجرم ذوق آن نیابد. و هیچ شک نیست که اگر توفیق یابد و شرایط آن، تمام به جاى آورد، البته ذوق و لذّت آن بیابد؛ زیرا که: [إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ] «6». مسلماً خدا خلف وعده نمىکند. و حق تعالى زیاده و بهتر وعده کرده است، پس چون شخص نه زیاده یابد و نه کم، آن خلل از جانب وى بوده نه از حق تعالى و تقدس. اگر افتد حجابى اندر این راه یقین مىدان که آن از ماست امروز جهاد اکبر و جهاد اصغر و شک نیست که خلاف عادت زیستن، کارى بزرگ است و مشکل- الا به توفیق اللّه تعالى وتیسیره- از این جهت رسول صلى الله علیه و آله مخالفت نفس را جهاد اکبر خوانده است و تیغ زدن با دشمن و نفس را در معرض هلاک انداختن، جهاد اصغر نام نهاده است؛ زیرا که جهاد با دشمن کار یک باره و یک ساعته است و جهاد با نفس کارى است که هر ساعت، بلکه هر لحظه و هر نفس مىباید کرد، از بهر آن که هر حرکت و هر سکون که نفس از سر عادت و طبیعت بدان میل کند، چون او را مخالفت کنند و ترک آن فرمایند، هم چنان است بروى که گوئیا او را بکشتند و از این روى مشایخ گفتهاند که هر که خواهد که آنچه اهل دل مىدانند بداند و ذوق آن بیابد، باید که هر روز هفتاد بار و هر شب هفتاد بار بمیرد، چنان که گفت: این آن راه است که جز به کم نتوان زد تا گم نشوى در او قدم نتوان زد روزى صد ره تو را درین ره بکشند کاندر طلب قصاص دم نتوان زد و هر روز و هر شب مر هفتاد مردن کار کسى بود که به شب نیز نخسبد و دایم به روز و شب به مخالفت نفس زندگانى کند. اما آن که همه روز، به مصلحت و کار راستى دنیا و اکل و شهوات مشغول بود و همه شب، خوش بخسبد و از درد دل درویشان و سوختگان فارغ و آسوده باشد او را این کار چه خبر بود. و مشایخ گفتهاند: که هر کس که پندارد که او را در این راه فتحى شود، بىمجاهده و مخالفت نفس او، در غلط است. و گفتهاند: هر که او را در بدایت این کار ایستادنى نبوده باشد، در نهایت نیز او را نشستى نباشد. و گفتهاند: الْحَرَکَةُ بَرَکَةٌ «7». و حرکات ظاهر موجب برکات باطن باشد. از عارفى روایت کردهاند که گفت: از خال خود شنیدم که مىگفت: اى جوانان! بکوشید و سعى کنید پیش از آن که هم چون من ضعیف شوید و در تقصیر بمانید. و آن عارف گفت: در آن وقت که او این سخن مىگفت، هیچ جوانى در عبادت کردن به وى نمىرسید و طاقت مجاهده وى نداشت!! و مشایخ گفتهاند: بنیاد این کار بر سه چیز است: 1- نخوردن الّا به وقت فاقه یعنى گرسنگى سخت. 2- و نخفتن الّا به وقت غلبه خواب. 3- و سخن نگفتن الّا به وقت ضرورت. و گفتهاند: کسى به درجه صالحان نرسد، تا وقتى که از این شش آستانه نگذرد: اول: درِ نعمت بر خود ببندد-/ به این معنى که حتى در حلال به ضرورت اکتفا کند-/ و درِ سختى بگشاید. دوم: درِ عزّ ببندد و درِ خوارى و مذلّت بگشاید. سوم: درِ راحت ببندد و درِ سعى و اجتهاد بگشاید. چهارم: درِ خواب ببندد و درِ بیدارى بگشاید. پنچم: درِ توانگرى ببندد و درِ درویشى بگشاید. ششم: درِ امل ببندد و درِ کار راستى مرگ، بگشاید. به قول حکیم صفاى اصفهانى: اى بنده ز بود خویش لا شو بگذر زسر منى و ما شو بیگانه زپادشاه کثرت با بنده وحدت آشنا شو حق وحدت باقى است و فانى در وحدت باقى خدا شو بر غیب و شهود شاه مطلق سلطان وجود را گدا شو با وحدت ذات خویش مشغول وارسته زقید ما سوا شو بىوضع و متى و این فارغ از چون و چگونه و چرا شو این ارض و سماست پرده دل از ارض منزّه و سما شو از هر چه کدورت است شو صاف هم مسلک سیرت صفا شو 2- راحتى در خلوت دیگر چیزى که در این دنیا راحتى آورد، خلوت است و این خلوت یا خلوت دل است از غیر، یا خلوت زندگى است از بیگانه و یا خلوت نفس است از وساوس و یا خلوت عزلت است از دنیا پرستان و دوستان که مگسان گرد شیرینىاند. براثر این خلوت، از آفات ظاهر و باطن در امان خواهى رفت، آفات ظاهر، مانند مجادله و منازعه با مردمان و روبرو شدن با جاهلان و احمقان که جز رنج و عذاب چیزى عاید انسان نمىکنند و آفات باطن مانند طغیان نفس و شدت غضب و هیجان حرص که دورى از این آفات ظاهر و باطن عین راحت و علّت جلب رحمت و میدان صفا و عشق و طریق پیوند با محبوب حقیقى و معشوق واقعى است. در این خلوت است که آتش استعداد شعله کشد و آیینه فطرت به طرف ربّ العزّه روى آورد و تمام قوا، آماده انعکاس اسما و صفات شود. صاحب «مشارق» در توضیح دو شعر قصیده تائیّه ابن فارض: وَلِلْحِسِّ مِنْها بِالتَّخَلُّقِ فى مَقامِ الْایمانِ عَنْ أعْلامِهِ الْعَمَلیَّه صَوامِعُ أذْکارٍ لَوامِعُ فِکْرَة جَوامِعُ آثارٍ قَوامِعُ غُرَّةِ چنین مىگوید: و براى حسّ من و کمال او، از این اسما و مفاتیح مذکور، به واسطه سلوک و تخلّق سیّار به احکام و آثار و صور این مفاتیح، در مقام ایمان از راهگذر اعلام عملى تخلّق، اعنى: آلات تخلّق به اسم قائل و سمیع و بصیر و امثالها، از زبان و گوش و چشم و جز آن که آلات عملىاند و در این تخلّق به طریقت تعلق دارد، ورغیبه غایت حسّ اینهاست، چهار نوع از کمالات صادر مىشود که در این بیت دوّم مذکور است. یکى: صوامع اذکار: یعنى اسباب تمکّن از اشتغال در خلوات و اربعینیات و انواع اذکار به زبان، چه رغیبه غایت زبان این کمال، تمکّن است از ذکر دائم، چنان که حدیث: یَمْزَحُ وَلا یَقُولُ إلّاحَقّاً «8». حضرت رسول صلى الله علیه و آله مزاح مىکرد، ولى جز حق نمىگفت. به آن ناطق است و اثر آن ذکر، جمع همّ و ازالت تفرقه است و استدامت تفریغ دل از ما سوى المذکور، علماً و خاطراً و ناظراً و اصلًا. دوم: ظهور آن اسما به صورت لوامع فکرتست یعنى: چون به کمال اشتغال به ذکر حق، اعراض از غیر، حاصل آید و خواطر مختلف متفرّق مفرّق، مندفع شوند، قوت فکرى از غیر به حق پردازد و به کلى به مذکور متوجه و جمع گردد. و حینئذٍ، اثرى و پرتوى از نور ذکر مذکور که به رابطه. [فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ] «9». پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم. به این ذکر ذاکر پیوسته است و او را از کدورت و ظلمت خواطر مختلف به کلى مخلص گردانیده... اى دل اگر عاشقى در پى دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو دائماً بر در دل حاضر است روزن دل برگشا حاضر و هشیار باش دیده جان روى او گر چه ببیند عیان در طلب روى او روى به دیوار باش ناحیت دل گرفت لشگر غوغاى نفس پس تو اگر عاشقى عاقل و بیدار باش نیست کس آگه که یار کى بنماید جمال لیک تو بارى به نقد ساخته کار باش در ره او هر چه هست با دل و جان وقف کن تو به یکى زندهاى از همه بیزار باش گر دل و جان تو را درب بقا آرزوست دم مزن و در فنا همدم عطّار باش «10» سوّم: ظهور آن مفاتیح بر حسّ سمع، به جهت کمال او در مقام ایمان، به واسطه تخلّق به اسم سمیع به صورت جوامع آثار است. یعنى: در هر قولى اثرى از حق ثابت است که آن اثر وجه نیکو و حق و احسن المحامل آن قول است و هدایت اختصاصى و عقل صحیح کامل، در زبان آن وجه و فهم آن مندرج است، کما قال تعالى: [الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ] «11». آیا کسى که فرمان عذاب بر او محقق و ثابت شده [راه گریزى از آن دارد؟] آیا کسى را که در آتش است، تو نجات مىدهى؟ پس چون به واسطه نور ذکر و فکر خالص صحیح، حکم ظلمت و ضلالت جهل و انحراف، زوال پذیرد و از تأثیر عدالت، اثر عقل و هدایت پیدا آید، حینئذٍ اثرى از آثار آن مفاتیح چون سمیع و توابع او مثلًا، آن آثار حق را از هر قولى و صوتى جمع کرده، بر سمع و فهم او عرضه مىکنند، تا همه حق و نیکو شنود و گوش و هوش او از لغو و لهو محفوظ ماند و تخلّقش به اسم سمیع درست گردد، پس از این جهت از این اسما، بعضى در این مقام به صورت جوامع آثار پیدا آمدند و نسبت با سمع این کامل. چهارم: ظهور ایشان حینئذٍ به صورت قوامع عزّت، اعنى: غفلت حواس این کامل مىباشد. یعنى: چون زبان و گوش و چشم، به صورت ذکر و آثار و عبر که رغایب غایات حس است ظاهر گشتند، حینئذٍ غفلت از حواسّ او، منقمع و مندفع شود، تا هیچ قولى و نظرى و سماعى از این کامل، جز از سر حضور و یقظت صادر نشود، پس این مفاتیح، اثرى به صورت قوامع عزّت پیدا آمد و از این مدارک، حسّى ظاهر به اعلام عملى تخلّق. از آن وجه استعارت فرموده است که نشان عمل تخلّق به اسم سمیع و بصیر و قائل آن است که زبان و گوش و چشم به گفت و شنید و دید و ذکر و سماع و رؤیت حق و آثار و عبر او مصروف باشد و آلات این تخلّق و ظهور او بالفعل، جز این مدارک مذکور نیستند، لاجرم ایشان از این جهت، نشانهاى عملى تخلق آمدند «12». 3- راحتى در گرسنگى امام صادق علیه السلام مىفرماید: سوّمین چیزى که در دنیا راحت انسان است گرسنگى است که البته، منظور از آن کم خورى یا به اندازه خوردن است که کم خورى و گرسنگى کشنده شهوات و وساوس است. هر چه شکم پرتر باشد، آتش شهوات روشنتر است و براى پر کردنهاى بعدى، به طور مرتّب انسان دچار وسوسه، در به دست آوردن مال دنیا خواهد بود و آن چنان گرفتار همّ و غم است که لحظهاى امنیّت درون و سلامت زندگى ندارد. در فضیلت جوع و کم خورى در باب چهل و یکم «مصباح الشریعة» که باب خوردن و اکل است، به خواست خدا بحث مفصّل خواهد آمد. و دیگر چیزى که اسباب راحت در دنیاست، سحرخیزى و کم خوابى است و خاصیّت بیدارى سحر، آن وقت پر قیمتى که اولیا و عاشقان، لحظهاى از آن را از کف ندادند و تمام آن را به قیام و رکوع و سجده و گریه و انابه گذراندند، نورانیّت دل و صفا گرفتن نفس و تزکیه جان است. [قالَ النبىُّ صلى الله علیه و آله: مَنْ أصْبَحَ آمناً فى سِرْبِهِ، معافى فى بَدَنِهِ وَعِنْدَهُ قُوتُ یَوْمِهِ فَکَأنَّما حیزَتْ لَهُ الدُّنْیا بِحَذافیرِها] وسایل امنیت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: هر کس در بین قوم خود صبح کند، در حالى که تمام وسایل امن و امنیت خود را فراهم آورده باشد، یعنى از حسد و کبر و بغض و کینه و چشم داشت به مال و جاه دیگران پاک باشد- که همه اینها وسایل رنج و غصّه و عذاب درون و مشکلات برون است- و تنش سالم باشد و معاش آن روزش را داشته باشد و به همان قناعت ورزد، به مانند این است که همه دنیا از اوست، در چنین جوّ و فضایى انسان آن چنان راحت است که گویى در بهشت زندگى مىگذراند. [وَقالَ وَهَبُ بْنُ مُنَبِّهٍ: فى کُتُبِ الْأَوَّلینَ کانَ مَکْتُوباً: یا قَناعَةُ! العِزُّ وَالْغِنى مَعَکِ فازَ مَنْ فازَ بِکِ] قناعت وهب بن منبه مىگوید: در کلام گذشتگان دیدم نوشتهاند: اى قناعت! عزت و غنا با توست. هر که قناعت دارد، در نظر خالق و خلایق عزیز و محترم است، چرا که منشأ خفت و ذلّت، طمع است و قانع از این خصلت رذیله، برى است و نیز هر که قانع است غنى است، چرا که قانع به قدر دخل، خرج مىکند و هر که چنین است، هرگز محتاج به کسى نمىشود، هر که راه به قناعت برد رستگار شد. [قالَ أبُوذَرٍّ رحمه الله: هُتِکَ سِتْرُ مَنْ لا یَثِقُ بِرَبِّهِ وَلَوْ کانَ مَحْبُوساً فِى الصُّمِّ الصَّیاخیدِ] اعتماد به خدا در کلام ابوذر ابوذر رحمه الله مىفرمود: هر کس تکیه به پروردگارش نکرد و به حضرت او اعتماد و اطمینان نبست، آبرویش رفت و پرده حرمتش دریده شد، هر چند در میان سنگ سخت جا داشته باشد. [فَلَیْسَ أحَدٌ أخْسَرَ وَأذَلَّ وَأنْزَلَ مِمَّنْ لا یُصَدِّقُ رَبَّهُ فیما ضَمِنَ لَهُ وَتَکَفَّلَ بِهِ مِنْ قَبْلِ أنْ خَلَقَهُ وَهُوَ مَعَ ذلِکَ یَعْتَمِدُ عَلى قُوَّتِهِ وَتَدْبیرِهِ وَجُهْدِهِ وَیَتَعَدّى حُدُودَ رَبِّهِ بِأسْبابٍ قَدْ أغْناهُ اللّهُ تَعالى عَنْها] کسى زیانکارتر و خوارتر و پستتر از آن شخصى نیست که، ضمانت پروردگارش را در باب روزى، آن هم ضمانتى که قبل از خلقت انسان، براى روزیش تا دقیقه آخر حیات تجلّى کرده تصدیق نکند، در حالى که در این زمینه آیات فراوانى در قرآن مجید و مسائل مهمى در گفتار انبیا و امامان و اولیا آمده: چه بدبخت است که بعد از این همه حقایق، قوّت و تدبیر و کوشش خود را معتبر در ادامه حیات دانسته و براى این اوصاف استقلال قائل باشد و از حدود الهى تجاوز نموده و از حضرت ربّ العزّه که همه نیروها به دست اوست، دست کشیده به خود و علل و اسباب ظاهرى تکیه کند، اسباب و عللى که خداوند قادر از آنها بىنیاز است و خود حضرت او مسبّب الاسباب و على کلّ شىء قدیر است. علل راحتى در دنیا بنابراین علل راحتى در دنیا به نحوى که حدیث بیان مىکند بدین قرار است: 1- خاموشى و کم سخن گفتن. 2- دورى از آنان که باید از آنان دور بود. 3- کم خورى و ترک زیاده خورى. 4- بیدارى سحر. 5- توجه به سلامت و بهداشت تن. 6- قناعت ورزیدن در تمام امور مادى. 7- رضایت به قسمت حق. 8- اعتماد و وثوق به حضرت دوست. 9- امور را به حضرت حق واگذار کردن. 10- ایمان به ضمانت حق، نسبت به امور بنده، چه در امور مادى چه در امور معنوى. پی نوشت ها: ______________________________ (1)- عنکبوت (29): 69. (2)- مناهج الطالبین: 127- 130. (3)- دشخوار: سخت، مشکل. (4)- عنکبوت (29): 6. (5)- عنکبوت (29): 7. (6)- آل عمران (3): 9. (7)- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید: 11/ 127. (8)- عوالى اللآلى: 1/ 69، حدیث 124؛ المناقب: 1/ 145؛ بحار الأنوار: 69/ 235، باب 114، حدیث 2. (9)- بقره (2): 152. (10)- عطار نیشابورى. (11)- زمر (39): 18. (12)- مشارق الدرارى: 476.