به یاد شهدای گمنام

شهادت آرزوی همه است. مگر نه....

به یاد شهدای گمنام

شهادت آرزوی همه است. مگر نه....

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خلقت معنوى» ثبت شده است

خلقت معنوى انسان‏

دیدم و نوشتم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۲۸ ب.ظ | ۰ نظر

 

انسان در دایره خلقت از عجایب مخلوقات حضرت حق است. او به عنوان خلیفه خدا در روى زمین قرار داده شده و هر گونه نیازى که دارد بر سر سفره آفرینش جهت او آماده و مهیّا گشته است. براى او بدن، قلب، نفس، عقل، صدر و روح قرار داده شده که هر یک مدار علمى و محور دانشى و دنیایى بس عظیم است.

با پیشرفتى که در علوم مختلفه نصیب انسان شده کسى از عهده تشریح وضع انسان در دو جهت باطن و ظاهرش برنمى‏آید. چنانکه این مختصر بخواهد به هر یک از نواحى وجود انسان اشاره کند، مجلّداتى بس مفصّل باید تهیّه ببیند، در این‏ صورت از آنچه در نظر دارد، باز مى‏ماند. روى این حساب به شرح فرازهایى که نشانى از ناتوانى ظاهر انسان به خاطر وضع ساختمان ظاهرش نشان مى‏دهد بسنده، مى‏شود.

انسان، بدون واقعیّت‏هاى باطنیش و منهاى اتصالش به ملکوت عالم و به دور از انعکاس حقایق هستى در آیینه قلبش و جداى از حالات معنوى و ربطش به فیوضات ربّانیّه و عنایات الهیّه و بریده از مسائل عالى تربیتى، بدون شک از کوچکترین و ضعیف‏ترین موجودات خانه هستى است.

او اگر به وضع ظاهرش که چیزى جز مقدارى پوست و گوشت و خون و پى و عصب نیست بنگرد که اولش نطفه و پایانش جیفه‏اى بیش نیست، از بند غرور و کبر، حسد و حرص، منیّت و سایر اوصاف حیوانى رسته و براى جبران ضعف و ناتوانیش در بارگاه لاحول و لاقوة الّا باللّه به گدایى برخاسته و تمام ضعف و ناتوانى خود را با حضرت او که غنىّ بالذّات است جبران خواهد کرد.

او از نظر وضعیّت ظاهر و بناى ساختمان مادّیش در برابر عظمت آسمان‏ها، ستارگان، کهکشان‏ها، سحابى‏ها، دریاها، صحراها، کوهها و موجودات زنده قوى چیز قابل ذکرى نیست.

او در برابر هجوم حوادث، از قبیل زلزله، بادهاى سخت، سیلاب‏ها، گرما و سرما، امراض مختلفه و حیوانات قوى، مغلوب و منکوب و بیچاره و بى نواست. او اگر تکیه بر غیر خود در تمام امور نداشته باشد، زمین خورده بدبختى است که در برابر کمترین حادثه یاراى مقاومت نخواهد داشت.

شنیدستم که هر کوکب جهانى است‏

جداگانه زمین و آسمانى است‏

زمین در جنب این افلاک مینا

چو خشخاشى بود در قعر دریا

تو خود بنگر کز این خشخاش چندى‏

سزد تا بر غرور خود بخندى‏

(نظامى گنجوى)

  • دیدم و نوشتم