رحمت پروردگار در روز عاشورا
لحظات آخر عمر ابى عبدالله علیهالسلام بود که از جنگ دست کشید، دیگر هم نمىخواست به خیمهگاه برگردد، خسته، تشنه، گرسنه، داغ دیده، نوک نیزه را محکم در زمین فرو کرد، یک چند قدمى در زمین راه رفت، همینطور که روى اسب نشسته بود براى رفع خستگى تکیه به نیزه داد، لشکر هم آرام شد، امام درحالى که تکیه داده بود، صداى گریه زنها و دخترها را شنید.
دو برادر جلوى لشکر کنار عمر سعد بودند، این دو برادر ابوالحتوف بن حرث انصارى و سعد بن حرث انصارى که بالاى پنجاه سال سنشان است بودند، تمام شب و روز جنگ نهروان را به قصد کشتن امیرالمؤمنینعلیهالسلام با امیرالمؤمنین علیهالسلام جنگیدند. زمانى هم که امیرالمؤمنین علیهالسلام شهید شد، ده سال با امام مجتبى علیهالسلام مخالفت کردند، ده سال با ابى عبدالله علیهالسلام مخالفت کردند تاشنیدند امام حسین علیهالسلام به کربلا آمده است، آمدند کربلا تا امام حسین علیهالسلام را به شهادت برسانند، از صبح عاشورا هفتاد و یک نفر کشته شدهاند و این دو نفر هم در کشتن آنها دخیل بودهاند، یا تیر زدهاند یا نیزه. یک مرتبه امام از آن حالت تکیه کنار آمدند و فرمودند:
«الا ناصر فینصرنا الا من ذاب یذب عن حرم رسول الله»
یعنى امام غرق امید است که من تنها نیستم باز هم هستند کسانى که مرا یارى کنند؟
برادر کوچک به برادر بزرگتر نگاه کرد، گفت: چرا ایستادى؟ گفت: چه کار کنم؟ گفت: هنوز خجالت نکشیدى، صداى این مظلوم و پسر پیغمبر را شنیدى، باز هم ایستادى؟ گفت: چه کار کنم برادر؟ گفت: برگرد به این نامردها حمله کن و بگو که اشتباه کردى، حمله کردند، مدتى گذشت، دو تا برادر از اسب به زمین افتادند، یک لحظه دیدند پسر فاطمه بالاى سر آنها رسید، به رویشان لبخند مىزند، خدا شما را مشمول رحمت خود قرار دهد.
آن وقت هزار و پانصد سال کنار این دو تا برادر در همه دنیا رو به قبله مىنشینیم و گریه مىکنیم و مىگوییم: «السلام علیکم یا انصار دین الله»، آیا در رحمت و هدایت بسته است؟ چه کسى در را بسته است؟ آیا خداى کریم در را بر روى کسى مىبندد؟ نه، من با ادامه گناهانم در را مىبندم، به خدا ربط ندارد.