مفهوم آزادی بخش اول
چکیده
آنچه در این مقاله، مورد نظر است، توضیح و تحلیل مفهوم «آزادی» با استمداد از مطالب و مباحثی است که در آثار استاد مطهری در این باره طرح شده است. در بیان ایشان، به ماهیت آزادی و احکام و مسائل آن از دیدگاه اسلام پرداخته است وی برای روشن تر شدن مطالب به مباحث مقایسه ای بین تفکر اسلامی و غربی در این زمینه پرداخته است به این ترتیب که وی علاوه برطرح مباحث مستقل پیرامون حقیقت «آزادی» و ویژگی های آن؛ نظیر تعریف آزادی، ارکان آزادی، کمال وسیله ای بودن آزادی، حدود آزادی، تکلیف بودن آزادی و ... به بررسی و نقد انواع آزادی که در جهان اسلام و غرب مطرح گشته اند، پرداخته است و با بیان مقایسه ای و تحلیلی در این زمینه، سعی نموده است تا سطحی و ناقص بودن تفکر غربی در زمینه فهم و تبیین حقیقت «آزادی» و مسائل آن را نشان دهد.
کلید واژه ها: دموکراسی، آزادی مطلق، تنوع آزادی، تعلق و وابستگی، قضاء و قدر الهی، علیت عمومی، جبر تاریخی.
فصل اول: تعریف آزادی
آزادی، پدیده ای طبیعی نیست، از صفات واقعی انتزاعی فلسفی یا از صفات فرض ریاضی اشیاء هم نیست، بلکه مفهومی است اعتباری و عملی که از استعداد طبیعی یک موجود برای تکامل اعتبار می شود و خلاصه مفهومش این است که نباید مانعی در راه رشد استعداد طبیعی انسان به وجود آورد. (نه اینکه مانعی در مقابل خواسته و عقیده او ایجاد کرد) «1»
آزادی کلی به این معنی صحیح است که نباید مانع بروز استعدادهای بشر شد، دیگر به این معنی صحیح است که بسیاری چیزهاست که با جبر نمی توان به بشر تحمیل کرد و دیگر به این جهت است که بشر موجودی است که باید بالاختیار و در صحنه تنازع و کشمکش به کمال خود برسد، اما آزادی به معنی اینکه نباید مزاحم خواب بشر شد، غلط است «2».
ایجاد مانع برای رشد طبیعی یک گیاه مثل اینکه گلی را در سایه یا در محیط تنگ و کوچک از لحاظ فضا قرار دهیم، کار ناپسند و تجاوز به حق اوست اما چون مقرون به شعور از طرف گل نیست، ظلم نیست و در حیوان اگر مستلزم ایذاء باشد ظلم است و الّا نه. اما به مصرف انسان رساندن گیاه یا حیوان به هیچ نحو ظلم نیست. پس این بحث که آیا آزادی از مختصات انسان است یا نه، به این صورت باید حل شود که معنی آزادی لزوم عدم ایجاد مانع است، این لزوم فقط درباره ی انسان صادق است و درباره ی گیاه به هیچ نحو صادق نیست هر چند گیاه هم دارای حقوقی است و درباره ی حیوان فقط نباید ایجاد اذیت و آزار کرد ولی این معنی غیر از آزادی مصطلح است. آزادی از مختصات انسان است ... «3»
تفاوت مفهوم آزادی (دموکراسی) در غرب و اسلام
در غرب، ریشه و منشأ آزادی را تمایلات و خواهشهای انسانی می دانند و آنجا که از اراده ی انسان سخن می گویند در واقع فرقی میان تمایل و اراده قائل نمی شوند. از نظر فلاسفه، غرب انسان موجودی است دارای یک سلسله خواستها و می خواهد که این چنین زندگی کند، همین تمایل، منشأ آزادی عمل او
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 313
خواهد بود. آنچه آزادی فرد را محدود می کند آزادی امیال دیگران است. هیچ ضابطه و چهارچوب دیگری نمی تواند آزادی انسان و تمایل او را محدود کند.
آزادی به این معنی که مبنای دموکراسی غربی قرار گرفته است، در واقع نوعی حیوانیت رها شده است. اینکه انسان میلی و خواستی دارد و باید بر این اساس آزاد باشد، موجب تمیزی میان آزادی انسان و آزادی حیوان نمی شود. حال آنکه مسئله در مورد انسان این است که او در عین اینکه انسان است، حیوان است و در عین اینکه حیوان است، انسان است.
آدمی یک سلسله استعدادهای مترقی و عالی دارد که ملاک انسانیت اوست. تفکر منطقی انسان- و نه هر چه که نامش تفکر است- تمایلات عالی او، نظیر تمایل به حقیقت جویی، تمایل به خیر اخلاقی، تمایل به جمال و زیبایی، تمایل به پرستش حق و ... اینها از مختصات و ملاکهای انسانیت است. بشر به حکم اینکه در سرشت خود دو قطبی آفریده شده، یعنی موجودی متضاد است و به تعبیر قرآن مرکب از عقل و نفس، یا جان- جان علوی- و تن است، محال است که بتواند در هر دو قسمت وجودی خود از بی نهایت درجه آزادی برخوردار باشد. رهایی هر یک از دو قسمت عالی و سافل وجود انسان مساوی است با محدود شدن قسمت دیگر.
اگر تمایلات انسان را ریشه و منشأ آزادی و دموکراسی بدانیم همان چیزی به وجود خواهد آمد که امروز در مهد دموکراسی های غربی شاهد آن هستیم. در این کشورها مبنای وضع قوانین در نهایت امر چیست؟ خواست اکثریت و بر همین مناسبت می بینیم همجنس بازی به حکم احترام به دموکراسی و نظر اکثریت، قانونی می شود.
استدلال تصمیم گیرندگان و تصویب کنندگان قانون این است که چون اکثریت ملت ما در عمل نشان داده که با همجنس بازی موافق است، دموکراسی ایجاب می کند که این امر را به صورت یک قانون لازم الاجرا درآوریم اگر از اینها بپرسیم آیا برای انسان، صراط مستقیمی وجود دارد که او را به تکامل معنوی برساند، که قهراً اگر جواب مثبت باشد باید بپذیرند که برای دور نیفتادن از مسیر، هدایت و مراقبت لازم است، جواب منفی می دهند. یعنی اینها معتقدند که صراط مسقیمی وجود ندارد بلکه راه همانست که خود انسان آنگونه که می خواهد می رود این نظریه، تئوری معروف ملانصرالدین است که روزی سوار
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 314
قاطر بود پرسیدند کجا می روی؟ گفت: هر جا که میل قاطر باشد. جامعه ی دارنده معیارهای دموکراسی غربی به کجا می رود؟ آنجا که میلها و خواستهای اکثریت ایجاب می کند.
در نقطه ی مقابل این نوع دموکراسی و آزادی، دموکراسی اسلامی قرار دارد. دموکراسی اسلامی براساس آزادی انسان است اما این آزادی انسان، در آزادی شهوات خلاصه نمی شود.
البته اسلام، دین ریاضت و مبارزه با شهوات به معنی کشتن شهوات، نیست. بلکه دین اداره کردن و تدبیر کردن و مسلط بودن بر شهوات است. این مطلب واضح تر از آن است که بخواهم در اطرافش توضیح بیشتری بدهم.
کمال انسان در انسانیت و عواطف عالی و احساسات بلند اوست. اینکه می گوییم در اسلام دموکراسی وجود دارد به این معنا است که اسلام می خواهد آزادی واقعی- دربند کردن حیوانیت و رها ساختن انسانیت- به انسان بدهد.
از دیدگاه اسلام، آزادی و دموکراسی براساس آن چیزی است که تکامل انسانی انسان ایجاب می کند؛ یعنی، آزادی، حق انسان بماهو انسان است، حق ناشی از استعدادهای انسانی انسان است، نه حق ناشی از میل افراد و تمایلات آنها.
دموکراسی در اسلام یعنی انسانیت رها شده، حال آنکه این واژه در قاموس غرب معنای حیوانیت رها شده را متضمن است.
ارکان آزادی
آزادی دو رکن دارد: عصیان و تمرد، دیگری تسلیم و انقیاد. بدون عصیان و تمرّد، رکود و اسارت است و بدون تسلیم و انقیاد و اصولی بودن، هرج و مرج است.
البته این دو رکن مربوط است به آزادی از جنبه ی درونی و انسانی و اوبژکتیو، یعنی روح آزاد و آزادیخواه باید دارای این دو رکن و این دو عنصر باشد. کلمه ی طیبه ی «لا اله الا الله» مشتمل بر هر دو رکن است والا، تنها نبودن مانع بدون آنکه شور و عشق به حرکت باشد کافی نیست، همچنانکه آزادی را به معنی امری که قبلًا وجود داشته نباید فرض کرد بلکه به معنی امری که باید آن را تحصیل کرد، پس
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 315
ناچار نیازمند روح پرخاشگری و کفر است که «فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله». «1» پس در حقیقت روح آزادی، یک روح اثباتی است.
به عبارتی دیگر از نظر نبات و حیوان که خود مسؤول ساختن خود نیستند، آزادی یعنی صرف رهایی از موانع رشد و فعالیت، ولی از نظر انسان که خلیفه الله و موجود مکلّف و مسؤول است آزادی یعنی پرخاشگری از یک طرف و تسلیم و انقیاد و انضباط از طرف دیگر.
عصیان و تسلیم دو عنصر وابسته به یکدیگر است؛ نه آن تسلیم بدون این عصیان میسر است و نه این عصیان بدون اتکاء به آن تسلیم عملی است. «2»
کمال وسیله ای بودن آزادی
آزادی برای انسان کمال است ولی آزادی، «کمال وسیله ای» است نه «کمال هدفی». هدف انسان این نیست که آزاد باشد، ولی انسان باید آزاد باشد تا به کمالات خودش برسد، چون آزادی یعنی اختیار، و انسان در میان موجودات تنها موجودی است که خود باید راه خود را انتخاب کند و حتی به تعبیر خودش باید خودش را انتخاب کند.
پس انسان، آزاد و مختار است ولی آیا «چون آزاد است، به کمال خودش رسیده است» یا اینکه «مختار است که کمال خودش را انتخاب کند»؟ با آزادی ممکن است انسان به عالیترین کمالات و مقامات برسد و ممکن است به اسفل السافلین سقوط کند.
موجود مختار یعنی موجودی که افسارش را به گردن خودش انداخته اند که ای انسان! تو موجود بالغ و عالم این طبیعت هستی، همه ی فرزندان دیگر، نابالغند و باید سرپرستی شوند جز تو که مختار و آزاد هستی «انا هدیناه السبیل إما شاکراً و إما کفوراً». ما تو را راهنمایی می کنیم. این خودت هستی که باید انتخاب کنی.
آزادی، خودش کمال بشریت نیست، وسیله ی کمال بشریت است، یعنی انسان اگر آزاد نبود نمی توانست کمالات بشریت را تحصیل کند، همچنانکه یک موجود مجبور نمی تواند به آنجا برسد. پس آزادی یک «کمال وسیله ای» است نه یک «کمال هدفی».
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 316
آزادی یعنی نبودن مانع، نبودن جبر، نبودن هیچ قیدی در سر راه، پس آزادم و می توانم راه کمال خودم را طی کنم، نه اینکه چون آزاد هستم به کمال خود رسیده ام. آزادی مقدمه ی کمال است نه خود کمال. یک موجود که باید راهی طی کند و او را آزاد و مختار آفریده اند و تمام موانع را از سر راه او برداشته اند، به مرحله ی آزادی رسیده است ولی به مرحله ی آزادی رسیدن به مقدمه ی کمال رسیدن است، یعنی آزاد است که راه کمال خود را طی کند. «1»
حق یا تکلیف بودن آزادی
آزادی، حق نیست، بلکه تکلیف است که متوجه دیگران است و منشأ انتزاع آن، حقی است در طبیعت که عبارت است از «استعداد کمالی انسان بماهو انسان» که مانع ایجاد کردن در راه آن استعداد، سبب محرومیت و مغبونیت انسان می گردد. علت این که آزادی غیرقابل سلب است، این است که تکلیف است و در تکلیف، قابلیت سلب و اسقاط معنی ندارد، تازه در حقوق نیز فرق است میان حقوق طبیعی، که در عین این که حق فرد است، حق طبیعت است و حقوق اجتماعی موضوعه، که واضع آنها خود انسانها می باشند.
حقوق موضوعه به این معنی است که قانون مجوز برای استفاده درست می کند، ولی حقوق طبیعی به این معنی است که طبیعت این مسیر را برای کمال خود انتخاب کرده است، لهذا فرد در حقوق طبیعی نیز حق اسقاط ندارد.
آزادی از آن رو که تکلیف است خود بر دو قسم می باشد: آزادی معنوی و آزادی اجتماعی. آن جا که انسان ممکن است خود را برده و بنده خرافات فکری یا هواهای نفسانی قرار ندهد آزادی جنبه درونی و باطنی دارد و آن جا که دیگران مکلفند که نسبت به او و راه و مسیر او قید و بندی ایجاد نکنند آزادی جنبه ی خارجی و بیرونی دارد.
و در آنجا که تکلیف دیگران نسبت به فرد مطرح است، تکلیف آزادی به شش مورد مربوط می شود: اول در مسائل شخصی و سلیقه ای. دوم در مسائلی که کمال بودن آنها فرع بر این است که انسان آزادانه آنها را انتخاب کند، مثل راستی و امانت و عدالت.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 317
سوم در مواردی که امکان اجبار آنها نیست از باب اینکه یک عمل ارادی نیست، مثل محبت و علاقه. چهارم در مواردی که رشد اجتماعی موقوف است به این که افراد آزادانه عملی را انجام دهند، مثل انتخاب وکیل. پنجم در مواردی که مرجحی برای تحمیل عقیده دیگران بر عقیده ی خود شخص وجود ندارد. ششم- که شاید از همه مهمتر است- در مورد برخورد تفکرات منطقی است. «1»
حدود آزادی
آزادی مطلق نه دست یافتنی است و نه مطلوب، زیرا:
1- بشر به حکم این که در سرشت خود دو قطبی آفریده شده، یعنی موجودی متضاد است و به تعبیر قرآن، مرکب از عقل و نفس و جان- جان علوی- و تن است، محال است بتواند در هر دو قسمت وجودی خود از بی نهایت درجه ی آزادی برخودار باشد. رهایی هر یک از قسمت عالی و سافل وجود انسان، مساوی با محدود شدن قسمت دیگر است. «2»
2. آزادی و مساوات دو ارزش انسانی هستند که با یکدیگر متعارض می باشند. اگر افراد آزاد (مطلق) باشند، مساوات از میان می رود، و اگر بخواهد مساوات کامل برقرار شود، ناچار باید آزادیها را محدود کرد. آزادی به فرد تعلق دارد و مساوات به جامعه. «3»
3. ملاک شرافت و احترام آزادی انسان این است که انسان در مسیر انسانیت باشد. انسان را در مسیر انسانیت باید آزاد گذاشت نه انسان را در هر چه که خودش انتخاب کرده باید آزاد گذاشت، ولو این که آنچه انتخاب می کند، ضد انسانیت باشد. «4»
4. بدیهی است که امکان ندارد در جامعه، آزادی مطلق باشد. لازمه ی طبیعت جامعه این است که آزادیها محدود باشد؛ یعنی آزادی هر فرد به آزادی فرد دیگر محدود گردد. مواهب اجتماعی به طور عادلانه در میان افراد تقسیم شود. نظامات اجتماعی، نظامی دست و پاگیر نباشد و افراد به حداکثر آنچه در آن جامعه ممکن است، بتواند به کمال خودشان برسند. «5»
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 318
بعضی خیال می کنند آزادی یعنی از هر قید و شرط و تعهدی رها بودن. خیر، این طور نیست. محال است که موجودی اعم از انسان یا غیر انسان در هیچ مداری خود را مقید نکند و هیچ حدودی را نپذیرد و بتواند مسیر تکامل خود را طی کند.
آزادی یعنی رهایی (و جنبه ی اثباتی رهایی یعنی حساسیت) از قیود و موانعی که جلو رشد و بروز استعدادها و تجلیات را می گیرد. انسان به حسب استعدادهای خدادادی از نظر فکری، جسمی و معنوی، استعدادهایی دارد که باید بروز و ظهور کند. انسانهای دیگر نباید مانعی برای بروز آن استعدادها بشوند.
پس آزادی یعنی آزادی و رهایی از موانع و سدها. اما انسان نیازمند به یک سلسله نیروهای غریزی و اکتسابی است که برای تعالی او ضروری است و آزادی از اینها یعنی فاقد بودن شرایط تربیت و یا امنیت که دو رکن دیگر تکامل موجود زنده هستند. مثلًا عقل و فکر و اندیشه ی خوب یکی از آن شرایط است، ادب و اخلاق یکی از آن شرایط است. بی عقلی و دیوانگی و یا بی ادبی و بی تربیتی و هیپی گری و خود را از قید یک مغز سالم آزاد کردن، آزادی نیست. دیوانه ها آزاد نیستند و لهذا دیوانگی نقص است نه کمال. همه ی قیود انسانی و ادب و تربیتها را کنار گذاشتن آزادی نیست. «1» ...
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 319
فصل دوم: انواع آزادی
1- آزادی تعقّل و تفکّر
مطلب دیگر، مسأله آزاد کردن عقل است از حکومت تلقینات محیط و عرف و عادت و به اصطلاح امروز از نفوذ سنتها و عادتهای اجتماعی. قرآن، اساسش بر مذمت کسانی است که اسیر تقلید و پیروی از آباء و گذشتگان هستند و تعقل و فکر نمی کنند تا خودشان را از این اسارت آزاد نمایند. هدف قرآن ازاین مذمت چیست؟ هدف قرآن تربیت است. یعنی در واقع می خواهد افراد را بیدار کند. که مقیاس و معیار باید تشخیص عقل و فکر باشد نه صرف اینکه پدران ما چنین کردند ما هم چنین می کنیم.
1- 1- پیروی از اکثریت
آزادی از حکومت عدد و اینکه اکثر و اکثریت نباید ملاک باشد و نباید انسان این جور باشد که ببیند اکثر مردم کدام راه را می روند همان راه را برود و بگوید آن راهی که اکثر مردم می روند همان درست است. این مثل همان تقلید است. همان طور که انسان طبعاً به سوی آن کشیده می شود انتقاد می کند، می فرماید: «اگر اکثر مردم زمین را پیروی کنی تو را از راه حق منحرف می کنند.» دلیلش این است که اکثر مردم پیرو گمان و تخمین اند نه پیرو عقل و علم و یقین و به تارهای عنکبوتی گمان خودشان چسبیده اند.
1- 2- تأثیرپذیری از قضاوت دیگران
مسأله دیگر که باز مربوط به تربیت عقلانی است این است که قضاوتهای مردم درباره ی تو نباید ملاک باشد. اینها یک بیمار عمومی است که اغلب افراد کم و بیش گرفتارش هستند. مثلًا انسان یک لباسی را برای خودش انتخاب کرده و تشخیص اش این است که رنگ خوبی را انتخاب کرده. بعد یکی می آید می گوید: این رنگ مزخرف چیست که انتخاب کرده ای؟ آن یکی و آن دیگری نیز همین را می گویند. کم کم خود آدم اعتقاد پیدا می کند که بد چیزی است. تازه آنها هم که می گویند، گاهی برای این است که عقیده ی انسان را تغییر بدهند نه آنکه از روی عقیده ی خودشان می گویند. «1»
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 320
یکی از مقدس ترین استعدادهایی که در بشر هست و شدیداً نیازمند به آزادی است، تفکر است و فعلًا عرض می کنیم فکر و عقیده که بعد میان این دو تفکیک خواهیم کرد.
بلکه مهمترین قسمتی از انسان که لازم است پرورش پیدا بکند تفکر است و قهراً چون این پرورش نیازمند به نبودن سد و مانع در جلوی تفکر است، بنابراین انسان نیازمند به آزادی در تفکر است. امروز هم می بینیم مسأله ای بسیار بسیار مهم و قابل توجه به نام آزادی عقیده در جهان مطرح است خصوصاً بعد از انتشار اعلامیه های حقوق بشر.
در مقدمه ی اعلامیه ی جهانی حقوق بشر این طور می خوانیم «ظهور دنیایی که در آن افراد بشر در بیان عقیده آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترین آرمان بشری اعلام شده است». در اینجا عقیده اعم است از عقیده اجتماعی و سیاسی و عقیده ی مذهبی.
پس در واقع بزرگترین آرزوی بشر این است که جهانی آزاد به وجود بیاید که در آن بیان عقیده ی هر کسی آزاد باشد. در آن دنیا ترس و فقر هم نباشد؛ امنیت کامل برقرار باشد و رفاه اقتصادی کامل در کار باشد.
چنین دنیایی به عنوان آرمان بشری اعلام شده است. در ماده ی نوزدهم این اعلامیه چنین می خوانیم: «هر کسی حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آن است که از داشتن عقاید خود، بیم و اضطرابی نداشته باشد، در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن به تمام وسائل ممکن و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد».
ما می خواهیم این مسأله را از نظر اسلامی بررسی بکنیم که از نظر اسلام آیا آزادی فکر و عقیده صحیح است یعنی اسلام طرفدار آزادی فکر و عقیده است یا طرفدار آن نیست؟ اینجاست که ما باید میان فکر و آنچه که امروز غالباً عقیده نامیده می شود فرق بگذاریم. فرق است میان فکر و تفکر و میان عقیده. تفکر قوه ای است در انسان ناشی از عقل داشتن.
آزادی تفکر، ناشی از همان استعداد انسانی بشر است که می تواند در مسائل بیندیشد. این استعداد بشری حتماً باید آزاد باشد. پیشرفت و تکامل بشر در گرو این آزادی است.
فکر، منطق است. انسان یک قوه ای دارد به نام قوه تفکر که در مسائل می تواند حساب بکند و انتخاب بکند براساس تفکر و منطق و استدلال.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 321
انسان چون یک موجود عاقلی است؛ موجود متفکری است، قدرت دارد در مسائل تفکر کند. به واسطه ی تفکری که در مسائل می کند که حقایق را تا حدودی که برایش مقدور است کشف می کند، حال هر نوع تفکری باشد، تفکر به اصطلاح استدلالی و استنتاجی و عقلی باشد یا تفکر تجربی. خداوند تبارک و تعالی به انسان چنین نیرویی داده است، به انسان عقل داده است که با آن فکر کند، یعنی مجهولات را کشف کند. انسان، جاهل به دنیا می آید. در آیه ی شریفه می فرماید: خداوند شما را خلق کرد در حالی که چیزی نمی دانستید. «اخرجکم من بطون امها تکم لا تعلمون شیئاً». انسان جاهل به دنیا می آید و وظیفه دارد که عالم بشود. چگونه عالم بشود؟ با فکر و درس خواندن باید عالم بشود. این را ما تفکر می گوییم که انسان در هر مسأله ای تا حدودی که استعداد آن را دارد باید فکر کند و از طریق علمی آن مسأله را به دست آورد. آیا اسلام یا هر نیروی دیگر می تواند چنین حرفی بزند که بشر حق تفکر ندارد؟ نه، این یک عملی است لازم و واجب و لازمه ی بشریت است.
اسلام در مسأله تفکر نه تنها آزادی تفکر داده است بلکه یکی از واجبات در اسلام تفکر است، یکی از عبادتها در اسلام تفکر است. ما چون فقط قرآن خودمان را مطالعه می کنیم و کتابهای دیگر را مطالعه نمی کنیم کمتر به ارزش اینهمه تکیه کردن قرآن به تفکر پی می بریم.
شما هیچ کتابی نه مذهبی و نه غیرمذهبی پیدا نمی کنید که تا این اندازه بشر را سوق داده باشد به تفکر، هی می گوید فکر کنید، در همه ی مسائل: در تاریخ، در خلقت، راجع به خدا، راجع به انبیاء و نبوت، راجع به معاد، راجع به تذکرات و تعلیمات انبیاء و أ که در قرآن کریم زیاد است.
تفکر حتی عبادت شمرده می شود. مکرر شنیده اید احادیث زیادی را که به این عبارت است: «تفکر ساعه خیر من عباده سنه»؛ «تفکر ساعه خیر من عباده ستین سنه»؛ «تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه» یک ساعت فکر کردن از یک سال عبادت کردن افضل است، از شصت سال عبادت کردن افضل است؛ از هفتاد سال عبادت کردن افضل است. این تعبیرات همان طور که بسیاری از علما گفته اند به واسطه ی این است که نوع و موضوع تفکرها فرق می کند. یک تفکر است که انسان را به اندازه یک سال عبادت جلو می برد، یک تفکر است که او را به اندازه ی هفتاد سال عبادت جلو می برد.
در احادیث ما وارد شده است: «کان اکثر عباده ابی ذر التفکر»، اکثر عبادات ابوذر فکر کردن بود. ابوذری که شما او را تالی سلمان می شمارید و بلکه شاید هم ردیف سلمان بشود شمرد، یعنی دیگر بعد از
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 322
معصومین تقریباً می توان گفت مردی نظیر اینها در درجه ی ایمان نیامده است، خیلی خدا را عبادت می کرده است ولی بیشترین عبادت ابوذر، فکر کردن بود.
گذشته از اینها در اسلام، اصلی است راجع به اصول دین که وجه امتیاز ما و هر مذهب دیگری مخصوصاً مسیحیت همین است. اسلام می گوید اصول عقاید را جز از طریق تفکر و اجتهاد فکری نمی پذیرم. یعنی جنابعالی باید موحّد باشی، خداشناس باشی. اما چرا خداشناس باشم، به چه دلیل؟ می گوید دلیلش را خودت باید بفهمی، این یک مسأله علمی است. یک مسأله فکری و عقلی است. همین طور که به یک دانش آموز می گویند این مسأله حساب را خودت باید بروی حل بکنی، من حل بکنم به دردت نمی خورد، آنوقت به دردت می خورد که این مسأله را تو باید با فکر خودت حل بکنی. من اعتقاد داشته باشم به لا اله الا الله، من درک بکنم لا اله الا الله را برای تو کافی نیست. خودت باید این مسأله را حل بکنی.
رکن دوم اسلام چیست؟ محمد رسول الله. اسلام می گوید این هم مسأله دیگری است که باز تو باید مثل یک دانش آموز حلش بکنی یعنی فکر کنی و آن را حل نمایی. معاد چطور؟ معاد را هم تو باید مثل یک مسأله حل بکنی، باید فکر بکنی، باید معتقد باشی. همچنین سایر مسائل گو اینکه حل کردن این دو مسأله به حل سایر مسائل کمک می کند ولی به هر حال از نظر اسلام اصول عقاید، اجتهادی است نه تقلیدی هر کسی با فکر خودش باید آن را حل بکند.
پس این ادل دلیل بر این است که از نظر اسلام نه تنها فکر کردن در اصول دین جایز و آزاد است یعنی مانعی ندارد بلکه اصلًا فکر کردن در اصول دین در یک حدودی که لااقل بفهمی خدایی داری و آن خدا یکی است، پیغمبرانی داری، قرآن که نازل شده از جانب خداست، پیغمبر از جانب خداست، عقلًا بر تو واجب است. می گوید: اگر فکر نکرده اینها را بگویی من از تو نمی پذیرم.
از همین جا تفاوت اسلام و مسیحیت بالخصوص و حتی سایر ادیان روشن می شود. در مسیحیت درست مطلب بر عکس است. یعنی اصول دین مسیحی ماورای عقل و فکر شناخته شده است. اصطلاحی هم خودشان وضع کردند که اینجا قلمرو ایمان است نه قلمرو عقل؛ یعنی برای ایمان یک منطقه قائل شدند و برای عقل و فکر منطقه ی دیگری.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 323
گفتند حساب عقل و فکر کردن یک حساب است و حساب ایمان و تسلیم شدن حساب دیگری است. تو می خواهی فکر کنی در قلمرو ایمان حق فکر کردن نداری. قلمرو ایمان فقط قلمرو تسلیم است، حق فکر کردن در اینجا نیست. ببینید تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ یکی اصول دین خودش را، منطقه ی ممنوعه برای عقل و فکر اعلام می کند و دیگری نه تنها منطقه ی ممنوعه اعلام نمی کند، بلکه منطقه ی لازم الورود اعلام می کند که عقل باید در این منطقه وارد بشود، اگر وارد نشود من چیزی را نمی پذیرم. این معنی آزادی تفکر است.
بنابراین اگر کسی واقعاً در این مسائل فکر کند، آیا از نظر اسلام حق دارد؟ مسلم حق دارد، لازم هم هست فکر کند. آیا اگر کسی واقعاً به فکرش از نظر منطقی یک چیزی می رسد در باب خدا، در باب قیامت، در باب نبوت، فکر می کند و یک اشکال به ذهنش می رسد، حق دارد این اشکال را به دیگران بگوید که برای من در این مسأله شبهه ای پیدا شده است، بیایید این شبهه را برای من حل بکنید؟
البته آزاد است. اشکالش باید حل بشود. سئوال کردن در مسائل اصول دین، امر واجب و لازمی است. از پیغمبر اکرم سؤال می کردند، از علی علیه السلام سؤال می کردند و آنها هم جواب می دادند. این کتابهای احتجاجاتی که ما داریم (و غیر آنها) نشان می دهد در زمینه ی اصول دین در اسلام چقدر حق آزادی بیان و حق آزادی سؤال داده شده است.
تا وقتی که انسان روحش روح تحقیق و کاوش است و انگیزه اش واقعاً تحقیق و کاوش و فکر کردن است، اسلام می گوید بیا فکر کن، هر چه بیشتر فکر و سؤال بکنی، هر چه بیشتر برایت شک پیدا شود، در نهایت امر بیشتر به حقیقت می رسی، بیشتر به واقعیت می رسی، این مسأله را ما مسأله فکر می نامیم.
آزادی تفکر شرط ترقی و تجلی افکار است، حتی به صورت معنوی دینی، نیز نباید مردم از تفکر وحشت داشته باشند که این نیز نوعی عدم آزادی است.
2- آزادی عقیده
معتقدات بشر بر یکی از دو پایه می تواند باشد. گاهی پایه ی اعتقاد بشر یک تفکر آزاد است، انسان با یک عقل و فکر آزاد از روی تأمل و اندیشه ی واقعی عقیده ای را برای خود انتخاب می کند. ولی گاهی عقیده ای به بشر تحمیل می شود از هر راهی ولو از راه تقلید آباء و اجداد، بعد انسان به آن عقیده خو
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 324
می گیرد و آن عقیده بدون آنکه با قوه ی تفکر او کوچکترین ارتباطی داشته باشد، در روح او مستقر می گردد. اینگونه عقاید عبارت است از یک سلسله زنجیرهای اعتقادی و عرفی و تقلیدی که به دست و پای فکر و روح انسان بسته می شود و همان طوری که یک آدم به زنجیر کشیده و به غل بسته شده، خودش قادر نیست آن زنجیر را از دست و پای خودش باز بکند، شخص دیگری لازم است تا با وسائلی که در اختیار دارد آن را از دست و پا و گردن او باز بکند، ملتهایی هم که نه از روی تفکر، عقایدی را پذیرفته اند بلکه از روی یک نوع عادت، تقلید، تلقین و أ آن عقاید را پیدا کرده اند چون فکر آنها را به زنجیر کشیده است، نیروی دیگری لازم است که این زنجیرها را پاره کند.
عرض نمی کنم که یک زنجیر دیگری به دست و پای او بنهد و عرض نمی کنم که یک فکر و عقیده ای حتی یک عقیده مبتنی بر فکری را به او تحمیل بکند بلکه می گویم که او را از این زنجیرها آزاد بکند تا بتواند خودش آزادانه فکر کند و عقیده ای را بر مبنای تفکر انتخاب بکند.
این از بزرگترین خدمتهایی است که یک فرد می تواند به بشر بکند. یکی ازکارهای انبیا همین بوده است که اینگونه پایگاههای اعتقادی را خراب بکنند تا فرد آزاد شده، بتواند آزادانه درباره ی خودش، سرنوشت و اعتقاد خودش فکر کند.
«انا وجدنا اباءنا علی امه و انا علی آثارهم مقتدون» که قرآن خیلی روی این مطلب تکیه کرده و همچنین است عقایدی که از پیروی از اکابر صورت می گیرد.
اساساً آزادی عقیده در اینجاها معنی ندارد. زیرا آزادی یعنی رفع مانع از فعالیت یک قوه فعال و پیشرو، ولی عقیده به این معنی نوعی رکود و جمود است. آزادی در رکود مساوی است با مفهوم آزادی زندانی در بقاء در زندان و آزادی آدم به زنجیر بسته در بسته بودن، و تفاوت در این است که زندانی و زنجیری جسم حالت خود را حس می کند اما زندانی و زنجیری روح حس نمی کند.
این است که ما می گوییم آزادی عقیده ای که ناشی از تقلید و تبعیت محیط است نه از تفکر آزاد، معنی ندارد.
عقیده البته در اصل لغت اعتقاد است. اعتقاد از ماده ی عقد و انعقاد و أ است، بستن است، منعقد شدن است. بعضی گفته اند حکم گرهی را دارد. دل بستن انسان به یک چیز دو گونه است. ممکن است مبنای اعتقاد انسان، مبنای دل بستن انسان، مبنای انعقاد روح انسان همان تفکر باشد در این صورت
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 325
عقیده اش بر مبنای تفکر است. ولی گاهی انسان به چیزی اعتقاد پیدا می کند و این اعتقاد بیشتر کار دل است، کار احساسات است نه کار عقل. به یک چیز دلبستگی بسیار شدید پیدا می کند، روحش به او منعقد و بسته می شود، ولی وقتی که شما پایه اش را دقت می کنید که این عقیده ی او از کجا پیدا شده است؟ مبنای این اعتقاد و دلبستگی چیست؟ آیا تفکر آزاد این آدم را به این عقیده و دلبستگی رسانده است یا علت دیگری مثلًا تقلید از پدر و مادر یا تأثر از محیط و حتی علایق شخصی و یا منافع فردی و شخصی؟ می بینید به صورت دوم است و اکثر عقایدی است که دلبستگی است نه تفکر.
می دانید که هر عقیده ای ناشی از تفکر صحیح و درست نیست. منشأ بسیاری از عقاید، یک سلسله عادتها و تقلیدها و تعصبهاست. عقیده به این معنا نه تنها راه گشا نیست که به عکس نوعی انعقاد اندیشه به حساب می آید. یعنی فکر انسان در چنین حالتی، به عوض اینکه باز و فعال باشد بسته و منعقد شده است. و در اینجاست که آن قوه ی مقدس تفکر به دلیل این انعقاد و وابستگی، در درون انسان، اسیر و زندانی می شود. آزادی عقیده در معنای اخیر نه تنها مفید نیست، بلکه زیانبارترین اثرات را برای فرد و جامعه به دنبال دارد.
آیا در مورد انسانی که یک سنگ را می پرستد باید بگوییم چون فکر کرده و به طور منطقی به اینجا رسیده و نیز به دلیل اینکه عقیده محترم است، پس باید به عقیده ی او احترام بگذاریم و ممانعتی برای او در پرستش بت ایجاد نکنیم؟ یا نه، باید کاری کنیم که عقل و فکر او را از اسارت این عقیده آزاد کنیم؟ یعنی همان کاری را بکنیم که ابراهیم خلیل الله کرد. «1»
مبنای آزادی عقیده
در اسلام آزادی عقیده و فکر وجود دارد ولی نه براساس اینکه انسان محترم است و لازمه ی احترام به انسان، احترام به هر نوع عقیده است خواه حق باشد یا باطل و نه از آن جهت که دین یک امر فردی و شخصی و سلیقه ای است و خوبی آن نسبی است و نه از آن جهت که تحمیل عقیده ای بر شخصی که عقیده ی خاصی دارد ترجیح بلامرجح است. این آخری را باید توضیح دهم. در مسائلی که جدّی است و مربوط به مصالح عالی بشریت است، نظیر طب و علاج بیماریهای خطرناک، اگر حقیقت ثابت و مسلم
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 326
شناخته شود همه موظفند که از شاهراه بروند. مثلًا چون بیماری خطرناک دیفتری شناخته شده و راه علاجش هم دانسته شده است، هر پزشکی موظف است که از این راه شناخته شده برود، اگر پزشکی مدعی شود که من فرضیه ی خاصی دارم و از فرضیه ی شخصی خودم پیروی می کنم قابل تعقیب است، او فقط حق دارد فرضیه ی خود را به شورای عالی پزشکی ارجاع کند نه اینکه ملاک عمل قرار دهد.
اما مادامی که شاهراه کشف نشده و هر کسی مدعی شنیدن بانگ جرسی است و کوره راهی را پیشنهاد می کند و فرضیه ای می سازد و مدعی است که راه من صدی پنجاه یا شصت مفید است و دیگری هم متد و راه و فرضیه ی دیگری دارد و مدعی است که راه من به همین نسبت مفید است، مثل اینکه سرطان شناخته نشده ولی افرادی مدعی یک کوره راهها و فرضیه ها هستند، در این صورت فرضیه و عقیده و ظن هر کس برای خودش معتبر است و هیچ کس نمی تواند عقیده ی خود را به دیگری تحمیل کند، زیرا تحمیل این گونه عقیده، تحمیل اراده ی شخصی است بر شخص دیگر، برخلاف آنجا که حقیقت از روی علم، ثابت و مسلم باشد که در آنجا تحمیل اراده و خواست شخص نیست، تحمیل حقیقت ثابت و قطعی است.
اروپائیان، آزادی عقیده را بر این سه اصل مبتنی کرده اند: اصل احترام انسان، اصل شخصی بودن دین، اصل اینکه تحمیل نظر و عقیده و فرضیه و خواسته ی شخصی بر شخص دیگر ترجیح بلامرجح است. اما نظر اسلام در آزادی عقیده به سه مطلب دیگر است، یکی اصل اینکه فضائل روحی و نفسانی در فضیلت بودن خود نیازمند به اراده و اختیار می باشد، یعنی قوا و عفت و امانت آنگاه فضیلت می باشند که انسان آنها را برای خود انتخاب کرده باشد، دیگر اینکه محبت و عقیده از قلمرو اجبار خارج است. سوم اینکه اسلام به طور کلی طرفدار تفکر آزاد است در اصول دین و اصول دین جز با تفکر آزاد پیدا نمی شود. «1»
دلبستگی ها و آزادی عقیده
آیا بشر از نظر دلبستگیها باید آزاد باشد؟ این دلبستگیهاست که در انسان، تعصب و جمود و خمود و سکون به وجود می آورد و اساساً اغلب، عقیده دست و پای فکر را می بندد. عقیده که پیدا شد، اولین اثرش این است که جلوی فعالیت فکر و آزادی تفکر انسان را می گیرد چون دل بسته است به آن.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 327
«حب الشیئی یعمی و یصم»، چیزی که انسان به آن دل بست، چشم بصیرت را کور می کند، گوش بصیرت را کر می کند، دیگر انسان نمی تواند حقیقت را ببیند و نمی تواند حقیقت را بشنود. مثلًا بت پرستها بتها را پرستش می کردند و می کنند. آیا این را ما باید برای آنها تفکر حساب بکنیم و عقیده و اعتقاد آنها را یک اعتقاد زائیده ی از فکر و عقل آزاد تلقی بکنیم؟
یا یک دلبستگی و یک جمود و یک خمودی ناشی از یک سلسله تعصبات و تقلیدهایی است که طبقه طبقه به اینها رسیده است. شما هیچ می توانید احتمال این قضیه را بدهید که یک بشر از فکر آزاد (یعنی فکر مدرسه ای، همان فکری که اسلام در اصول اعتقادی خواسته است) و فکر منطقی به اینجا برسد که گاو را باید پرستش کرد؟!
همانطوری که میلیون ها نفر در هندوستان گاو را پرستش می کند آیا ممکن است یک عده از افراد بشر از روی فکر آزاد و باز و بلامانع و منطقی و تفکر درسی حتی به اینجا برسد که اعضای تناسلی را باید پرستش کرد که هنوز در ژاپن میلیونها نفر با این عقیده وجود دارند؟! نه هیچ وقت عقل و فکر بشر ولو ابتدایی ترین عقل و فکر بشر باشد، او را به اینجا نمی رساند.
اینها ریشه هایی غیر از عقل و فکر دارد، مثلًا در ابتدا افرادی پیدا می شوند سودجو و استثمارگر که می خواهند افراد دیگر را به زنجیر بکشند. (و این در دنیا زیاد بوده و هست) می خواهند رژیمی به وجود آورند.
این رژیم یک تکیه گاه اعتقادی می خواهد بدون تکیه گاه اعتقادی امکان پذیر نیست. آن کسی که اول تأسیس می کند خودش می فهمد که چه موضوعی را، یک بتی را، یک گاوی را، یک اژدهایی را به یک شکل در میان مردم رایج می کند. مردمی اغفال می شوند، اول همه خیلی به آن دلبستگی ندارند ولی چند سالی می گذرد، بچه های اینها به دنیا می آیند، بچه ها می بینند پدر و مادرها چنین می کنند، همان کار پدر و مادرها را تعقیب می کنند، نسل به نسل که می گذرد و سابقه ی تاریخی پیدا می کند، جزء سنن و مآثر ملی می شود، جزء ترادسیونها می شود، جزء غرور و افتخارات ملی می شود، دیگر نمی شود آن را از افراد بشر گرفت. درست مثل گچی که در ابتدا که با آب مخلوط می شود یک ماده ی شلی است، آن را به هر
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 328
شکلی بخواهید درمی آوریم، ولی وقتی که ورآمد تدریجاً خشک می شود و هر چه خشکتر می گردد، سفت تر می شود که با کلنگ هم نمی شود آن را خرد کرد. «1»
آیا با اینها باید مبارزه کرد یا نباید مبارزه کرد؟ یعنی آزادی فکر که می گوییم بشر فکرش باید آزاد باشد شامل عقیده به این معنا می شود؟ مغالطه ای که در دنیای امروز وجود دارد در همین جاست. از یک طرف می گویند فکر و عقل بشر باید آزاد باشد، از طرف دیگر می گویند عقیده هم باید آزاد باشد، بت پرست هم باید در عقیده ی خودش آزاد باشد، گاوپرست هم باید در عقیده ی خودش آزاد باشد، اژدها پرست هم باید در عقیده ی خودش آزاد باشد. هر کسی هر چه را که می پرستد، هر چیزی را به عنوان عقیده برای خودش انتخاب کرده باید آزاد باشد و حال آنکه اینگونه عقاید ضدّ آزادی فکر است. همین عقاید است که دست و پای فکر را می بندد. آن وقت می آیند تعریف می کنند که بله انگلستان یک کشور صددرصد آزادی است، تمام ملل در آنجا آزادی دارند، بت پرست بخواهد بت پرستی کند، دولت به او آزادی می دهد، گاوپرست هم بخواهد گاوپرستی کند چون آنجا مرکز آزادی است، به او آزادی می دهند حتی وسیله برایش فراهم می کنند، معابد و معبودهای آنها را محترم می شمارند، بله، بشر عقیده ای دارد، باید آزاد باشد! خود اعلامیه ی حقوق بشر همین اشتباه را کرده است، اساس فکر را این قرار داده است که حیثیت انسانی محترم است، بشر از آن جهت که بشر است محترم است، (ما قبول داریم) چون بشر محترم است، پس هر چه را خودش برای خودش انتخاب کرده، هر عقیده ای که خودش برای خودش انتخاب کرده، محترم است.
عجبا! ممکن است بشر خودش برای خودش زنجیر انتخاب کند و به دست و پای خودش ببندد. ما چون بشر را محترم می شماریم، او را در این کار آزاد بگذاریم؟! لازمه ی محترم شمردن بشر چیست؟ آیا این است که ما بشر را هدایت بکنیم در راه ترقی و تکامل یا این است که بگوییم آقا! چون تو بشر هستی، انسان هستی و هر انسانی احترام دارد تو اختیار داری، هر چه را خودت برای خودت بپسندی من هم برای تو می پسندم و برایش احترام قائلم ولو آن را قبول ندارم و می دانم که دروغ و خرافه است و هزار عوارض بد دارد اما چون تو خودت برای خودت انتخاب کرده ای من آن را قبول دارم!
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 329
آن چیزی که خود انتخاب کرده، زنجیر است. او برای دست و پای فکر خودش زنجیر انتخاب کرده، تو چطور این زنجیر را محترم می شماری؟! این محترم شمردن تو این زنجیر را، بی احترامی به استعداد انسانی و حیثیت انسانی اوست که فکر کردن باشد. تو بیا این زنجیر را از دست و پایش باز کن تا فکرش آزاد باشد.»
آن که ما طرفداریم به حکم آیه ی «لا اکراه فی الدین» آزادی فکر است نه آزادی عقیده.
3- آزادی بیان
درباره حق آزادی های عقیدتی، سیاسی و احزاب و مخالفان، استاد مطهری معتقد به آن است و آن را یکی از افتخارات اسلام ذکر می کند. استاد در تشریح آن به اظهار عقیده منکران خدا نزد پیامبر و برخورد احترام آمیز مسلمانان با آن ها اشاره می کند که همین شیوه و سنت حسنه در حکومت امام علی (ع) و در عصر سایر امامان ادامه داشت که تاریخ برخی از مباحثات امامان با ملحدان و اهل کتاب را ضبط نموده است.
اعطای آزادی های اجتماعی و سیاسی به خوارج توسط حضرت علی (ع) نمونه اعلای دموکراسی را که در جهان کم نظیر یا بی نظیر است؛ به تصویر می کشد.
خوارج آزادانه عقایدشان را ابراز می کردند و چه بسا در مسجد کوفه (مرکز خلافت علی (ع)) وی را تکفیر می کردند. امیرالمؤمنین با خواج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد. هرگونه اقدام سیاسی و حکومتی برایش مقدور بود، اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد. و حتی سهمیه آن ها را از بیت المال قطع نکرد. با آن ها همچون سایر افراد رفتار می کرد «2».
آزادی بیان عامل رشد اسلام و انقلاب
هرکس می باید فکر و بیان و قلمش آزاد باشد و تنها در چنین صورتی است که ا نقلاب اسلامی ما را صحیح پیروزی را ادامه خواهد داد. اتفاقاً تجربه های گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 330
آزادی فکری- ولو از روی سوءنیّت- برخوردار بوده است، این امر به ضرر اسلام تمام نشده، بلکه در نهایت به سود اسلام بوده است.
اگر در جامعه ما، محیط آزاد برخورد آرا و عقاید به وجود بیاید، به طوری که صاحبان افکار مختلف، بتوانند حرف های شان را مطرح کنند، و ما هم در مقابل، آرا و نظریات خودمان را مطرح کنیم، تنها در چنین زمینه سالمی خواهد بود که اسلام هر چه بیشتر رشد می کند ..
و به اعتقاد من تنها طریق درست برخورد با افکار مخالف همین است. و الا اگر جلوی فکر را بخواهیم بگیریم، اسلام و جمهوری اسلامی را شکست داده ایم «1».
توصیه ای به مخالفان آزادی بیان
من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار می دهم که خیال نکنید راه حفظ معتقدات اسلامی جلوگیری از ابراز عقیده دیگران است، از اسلام فقط با یک نیرو می شود پاسداری کرد و آن علم است وآزادی دادن به افکار مخالف و مواجهه صریح و روشن با آن ها «2».
چگونگی برخورد با شبهات دینی
استاد با اشاره به طرح شبهات مختلف در تضعیف مبانی اسلام یا انقلاب که بعضاً نیز به عنوان اندیشه «دینی» به صورت عمدی یا از روی غفلت، مطرح می شود، راه مواجهه با آن را با عرضه اندیشه ناب و خالص دین ذکر می کند و مبارزه فیزیکی و غیر علمی راه چاره ساز نمی داند.
راه مبارزه این خطر تحریم و منع نیست. مگر می شود تشنگانی را که برای جرعه ای آب له له می زنند از نوشیدن آب موجود به عذر این که آلوده است، منع کرد.
این ما هستیم که مسؤولیم. ما به قدر کافی در زمینه های مختلف اسلامی، کتاب به زبان روز عرضه نکردیم. اگر ما به قدر کافی آب زلال و گوارا عرضه کرده بودیم، به سراغ آب های آلوده نمی رفتند «3».
گر نه تهی باشد بیشتر جوی ها خواجه، چرا می دود تشنه در این کوه ها؟
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 331
استاد در جای دیگر خاطرنشان می سازد که وجود افراد منتقد اصول دین مانند کسروی که با نوشتن مقاله و یا سخنرانی در صدد زیر سؤال بردن مبانی دین و مذهب هستند، در صورتی که خطرناک تر است که حامیان دین آن قدر مرده و بی روح باشند که در مقام جواب برنیایند «1».
مرز آزادی ها
استاد به عنوان یک متفکر و فیلسوف برجسته که طرفدار انواع آزادی های اجتماعی و سیاسی است، عنان آن را مطلق رها نکرده، بلکه برای آن خط قرمز نائل است. ایشان به طور کلی به دو عامل (مقابله فیزیکی با نظام و تحریف و بدعت در دین) اشاره می کند که مرز آزادی های مشروع است.
خط قرمز و مرز آزادی های اجتماعی، سیاسی و مخالفان، عدم توطئه و قصد براندازی حکومت دینی است و لذا امام علی (ع) شیوه مدارا و تسامح خود را با خوارج، به مجرد اخلال آنان به امنیت اجتماع، تغییر داد.
این جا دیگر جای گذشت و آزاد گذاشتن نبود، زیرا مسأله اظهار عقیده نیست، بلکه اخلال به امنیت اجتماعی و قیام مسلحانه علیه حکومت شرعی است. لذا آنان را تعقیب کرد و در کنار نهروان با آنان رو در رو قرار گرفت «2».
در حکومت اسلامی احزاب آزادند و هر جزئی اگر عقیده غیر اسلامی هم دارد، آزاد است، اما ما اجازه توطئه گری نمی دهیم. احزاب و افراد در حدی که عقیده خودشان را صریحاً می گویند و با منطق خود به جنگ ما می آیند، آن ها را می پذیریم «3».
اما وقتی مخالفان را به جای ابراز عقیده خود- چه حق و چه باطل- به تحریف مبانی و اصول اسلام بپردازند و قصد داشته باشند، به این طریق مردم را فریب دهند و باورهای مسلّم دینی آنان را مخدوش کنند، این جا دیگر جای گذشت و تسامح نیست، چرا که آنان نه به عرضه عقیده خود بلکه به عرضه ناقص و تحریف شده اندیشه دین مقدس و یا اندیشه دیگر دست زدند که در حقیقت موجب تعدی به حقوق دیگران شده است.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 332
اگر بخواهند در زیر لوای اسلام، افکار و عقاید خودشان را بگویند، ما حق داریم که از اسلام خودمان دفاع کنیم و بگوییم:
اسلام چنین چیزی نمی گوید. حق داریم بگوییم به نام اسلام این کار را نکنید «1».
البته همان طوری که توضیح دادم، برخورد عقاید غیر از اغوا و اغفال است. اغوا و اغفال یعنی کاری توأم با دروغ، توأم با تبلیغات نادرست انجام دادن «2».
حاصل آن که در اندیشه سیاسی استاد شهید سعید، مخالفان در ابراز عقیده و مرام خویش از آزادی کاملی برخوردارند، به شرط این که اولًا: عقیده و مرام خویش را صاف و پوست کنده ابراز کنند و بدون دلیل به آن رنگ شرعی و اسلامی نزنند و ثانیاً در مقام توطئه و سرنگونی نظام اسلامی برنیایند.
ممیزی کتاب
آیا در نظام اسلامی باید هر کتابی چاپ و منتشر شود؟! یا این که احتیاج به ممیزی و نظارت دارد؟ این سؤالی است که امروزه هم مطرح است و بعضی خواهان حذف ممیزی از کتاب هستند.
نظر استاد از مطالب گذشته روشن است و در پاسخ سؤالی در این خصوص ملاک پیشین خود در باب آزادی عقیده و بیان را باز در انتشار کتاب تکرار می کند. بر این اساس کتاب هایی که از روی صداقت و بدون دروغ و اغفال تألیف شده باشد، اجازه نشر می یابند. هر چند که کتابی مخالف دین و خدا باشد.
من کتاب ها را از ابتدا دو دسته کردم: یکی کتاب هایی که ولو ضد دین، ضد اسلام و ضد خدا هستند، ولی بر یک منطق و یک طرز تفکر خاص استوارند. یعنی واقعاً کسی به یک طرح و یک فکر خاص رسیده و با نوشتن کتاب، آن طرز فکر خود را عرضه کرده ... راه مبارزه با این گروه، ارشاد است و هدایت و عرضه کردن منطق «3».
اما کتاب هایی که مملو از فریب و دروغ و شایعه است، هر چند که مخالف خدا و دین نباشد، نباید چنین کتاب هایی اجازه نشر یابند.
آیا اگر ما جلوی دروغ و اغفال را بگیریم، مرتکب سانسور شده ایم؟!
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 333
حرف ما این است که دروغ را و خیانت را باید سانسور کرد و نباید اجازه داد به نام آزادی فکر و عقیده، آزادی دروغ در میان مردم رایج بشود «1».
4- آزادی جنسی
اشتباه فروید و امثال او در این است که پنداشته اند تنها راه آرام کردن غرایز، ارضاء و اشباع بی حد و حصر آنهاست. اینها فقط متوجه محدودیتها و ممنوعیتها و عواقب سوء آنها شده اند و مدعی هستند که قید و ممنوعیت، غریزه را عاصی و منحرف و سرکش و ناآرام می سازد. طرحشان این است که برای ایجاد آرامش این غریزه باید به آن آزادی مطلق داد، آنهم بدین معنی که به زن اجازه ی هر جلوه گری و به مرد اجازه ی هر تماسی داده شود.
اینها چون یک طرف قضیه را خوانده اند، توجه نکرده اند که همان طور که محدودیت و ممنوعیت، غریزه را سرکوب و تولید عقده می کند، رها کردن و تسلیم شدن و در معرض تحریکات و تهییجات درآوردن آن را دیوانه می سازد و چون این امکان وجود ندارد که خواسته های بی پایان یک فرد برآورده شود، غریزه بدتر سرکوب می شود و عقده ی روحی به وجود می آید.
به عقیده ی ما برای آرامش غریزه دو چیز لازم است: یکی ارضاء غریزه در حدّ حاجت طبیعی و دیگر جلوگیری از تهییج و تحریک آن.
انسان از لحاظ حوائج طبیعی مانند چاه نفت است که تراکم و تجمع گازهای داخلی آن خطر انفجار را به وجود می آورد. در این صورت باید گاز آن را خارج کرد و به آتش داد ولی این آتش را هرگز با طعمه ی زیاد نمی توان سیر کرد.
اینکه اجتماع به وسائل مختلف سمعی و بصری و لمسی موجبات هیجان غریزه را فراهم کند و آنگاه بخواهد با ارضاء، غریزه دیوانه شده را آرام کند میسر نخواهد شد. هرگز بدین وسیله نمی توان آرامش و رضایت ایجاد کرد، بلکه بر اضطراب و تلاطم و نارضایتی غریزه با هزاران عوارض روانی وجنایات ناشی از آن افزوده می شود.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 334
تحریک و تهییج بی حساب غریزه ی جنسی عوارض وخیم دیگری نظیر بلوغهای زودرس و پیری و فرسودگی نیز دارد.
از اینجا معلوم می شود که عارفان و نکته سنجان ما که می گویند:
مراد هر که بر آری مطیع نفس تو گشت خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد
با روشن بینی و روشن ضمیری عارفانه ی خود به نکاتی برخورد کرده اند که این آقایان روانشناس روانکاو که در عصر علوم نامشان جهان را پر کرده متوجه نشده اند.
اما اینکه می گویند: «الانسان حریص علی ما منع منه» مطلب صحیحی است ولی نیازمند به توضیح است. انسان به چیزی حرص می ورزد که هم از آن ممنوع شود و هم به سوی آن تحریک شود، به اصطلاح، تمنای چیزی را در وجود شخصی بیدار کنند وآنگاه او را ممنوع سازند. اما اگر امری اصلًا عرضه نشود یا کمتر عرضه شود، حرص و ولع هم نسبت بدان کمتر خواهد بود.
فروید که طرفدار سرسخت آزادی غریزه ی جنسی بود، خود متوجه شد که خطا رفته است، لذا پیشنهاد کرد که باید آن را از راه خاص خودش به مسیر دیگری منحرف کرد و به مسائل علمی و هنری؛ نظیر: نقاشی و غیره منعطف ساخت و به اصطلاح طرفدار تصعید شد. زیرا تجربه و آمار نشان داده بود که با برداشتن قیود اجتماعی، بیماریها و عوارض روانی ناشی از غریزه ی جنسی بیشتر شده است.
من نمی دانم آقای فروید که طرفدار تصعید است از چه راه آن را پیشنهاد می کند. آیا جز از طریق محدود کردن است؟
در گذشته افراد بی خبر به دانشجویان بی خبرتر از خود می گفتند انحراف جنسی، یعنی هم جنس بازی، فقط در میان شرقیها رایج است و علتش هم دسترسی نداشتن به زن بر اثر قیود زیاد و حجاب است. اما طولی نکشید که معلوم شد رواج این عمل زشت در میان اروپاییها صد درجه بیشتر از شرقیهاست.
ما انکار نمی کنیم که دسترسی نداشتن به زن موجب انحراف می شود و باید شرایط ازدواج قانونی را سهل کرد، ولی بدون شک آن مقدار که تبرّج و خودنمایی زن در اجتماع و معاشرتهای آزاد سبب انحراف جنسی می شود، به مراتب بیشتر از آن است که محرومیت و دست نارسی سبب می گردد.
اگر در مشرق زمین محرومیتها باعث انحراف جنسی و همجنس بازی شده است، در اروپا شهوت رانیهای زیاد باعث این انحراف گشته است، تا آنجا که در بعضی کشورها- همان طور که در روزنامه های
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 335
خبری خواندیم رسمی و قانون شد و گفته شد چون ملت انگلستان عملًا این کار را پذیرفته است قوه ی مقننه باید از ملت پیروی کند، یعنی نوعی رفراندوم قهری صورت گرفته است. بالاتر اینکه در بعضی کشورهای اروپایی پسرها رسماً با یکدیگر ازدواج می کنند. «1»
5 آزادی زن و حقوق بشر
در همه ی نهضتهای اجتماعی غرب از قرن هفدهم تا قرن حاضر، محور اصلی دو چیز بود: «آزادی» و «تساوی»، نظر به اینکه نهضت حقوق زن در غرب دنباله ی سایر نهضتها بود و به علاوه تاریخ حقوق زن در اروپا از نظر آزادیها و برابریها فوق العاده مرارت بار بود در این مورد نیز، جز درباره ی آزادی و تساوی سخن نرفت.
پیشگامان این نهضت، آزادی زن و تساوی حقوق او را با مرد، مکمل و متمم نهضت حقوق بشر که از قرن هفدهم عنوان شده بود دانستند و مدعی شدند که بدون تأمین آزادی زن و تساوی حقوق او با مرد، سخن از آزادی حقوق بشر بی معنی است و بعلاوه، همه ی مشکلات خانوادگی ناشی از عدم آزادی زن و عدم تساوی حقوق او با مرد است و با تأمین این جهت، مشکلات خانوادگی یکجا حل می شود.
در این نهضت، آنچه ما آن را مسأله ی اساسی در نظام حقوق خانوادگی خواندیم، یعنی اینکه این نظام نظام مستقلی است و منطق و معیاری دارد جدا از منطق و معیار سایر مؤسسات اجتماعی یا نه، به فراموشی سپرده شد. آنچه اذهان را به خود مشغول ساخته بود همان تعمیم اصل آزادی و اصل تساوی در مورد زنان نسبت به مردان بود به عبارت دیگر: در مورد حقوق زن تنها موضوع بحث، حقوق طبیعی و فطری و غیر قابل سلب بشر بود و بس.
همه ی سخنان در اطراف این مطلب دور زد که زن با مرد در انسانیت شریک است و یک انسان تمام عیار است، پس باید از حقوق فطری و غیر قابل سلب بشر مانند مرد و برابر با او برخوردار باشد.
اساس و مبنای حقوق طبیعی و فطری، خود طبیعت است. یعنی اگر انسان از حقوق خاصی برخوردار است که اسب و گوسفند و ماهی ازآن بی بهره اند ریشه اش طبیعت، خلقت و آفرینش است و اگر انسانها همه در حقوق طبیعی، مساوی هستند و همه باید آزاد زیست کنند فرمانی است که در متن خلقت صادر
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 336
شده است، دلیلی غیر از آن ندارد؛ دانشمندان طرفدار تساوی و آزادی به عنوان حقوق فطری انسانها نیز دلیلی جز این نداشتند. طبعاً در مسأله اساسی نظام خانوادگی نیز مرجع و مأخذی جز طبیعت نیست. اکنون باید ببینیم که چرا مسأله ای که ما آن را مسأله ی اساسی در نظام حقوق خانوادگی نامیدیم مورد توجه واقع نشد آیا در پرتو علوم امروز معلوم شد که تفاوت اختلاف زن و مرد یک تفاوت ساده عضوی است و در اساس ساختمان جسمی و روحی آنها و حقوقی که به آنها تعلق می گیرد و مسئولیتهایی که باید بر عهده بگیرند تأثیر ندارد، بدین جهت در فلسفه های اجتماعی امروز حسابی جداگانه برای آن باز نشد؟
اتفاقاً قضیه برعکس است، در پرتو اکتشافات و پیشرفتهای علمی، زیستی و روانی، تفاوتهای دو جنس روشنتر و مستدلتر گشت.
عواملی در کار بود که می خواست از عنوان «آزادی» و «تساوی» زن استفاده کند.
یکی از عوامل این بود که مطامع سرمایه داران در این جریان بی دخالت نبود. کارخانه داران برای اینکه زن را از خانه به کارخانه بکشند و از نیروی اقتصادی او بهره کشی کنند، حقوق زن، استقلال اقتصادی زن، آزادی زن، تساوی حقوق زن با مرد را عنوان کردند و آنها بودند که توانستند به این خواسته ها رسمیت قانونی بدهند.
ویل دورانت در فصل نهم از کتاب «لذات فلسفه» پس از نقل برخی نظریات تحقیرآمیز نسبت به زن از ارسطو و نیچه و شوپنهاور و برخی کتب مقدس یهود و با اشاره به اینکه در انقلاب فرانسه با آنکه سخن از آزادی به زن هم بود اما عملًا هیچ تغییری رخ نداد، می گوید: «تا حدود سال 1900، زن به سختی دارای حقی بود که مرد ناگزیر باشد از روی قانون آن را محترم بدارد.» آنگاه درباره ی علل تغییر وضع زن در قرن بیستم بحث می کند، می گوید: «آزادی زن از عوارض انقلاب صنعتی است». سپس به سخن خود چنین ادامه می دهد:
... زنان، کارگران ارزانتری بودند و کارفرمایان آنان را بر مردان سرکش سنگین قیمت ترجیح می دادند. یک قرن پیش در انگلستان کار پیدا کردن بر مردان دشوار گشت اما اعلان ها از آنها می خواست که زنان و کودکان خود را به کارخانه ها بفرستند ... نخستین قدم برای آزادی مادران بزرگ ما قانون 1882 بود. به موجب این قانون، زنان بریتانیای کبیر از امتیاز بی سابقه ای برخوردار می شدند و آن اینکه پولی را که به دست می آوردند حق داشتند که برای خود نگه دارند. این قانون اخلاقی عالی مسیحی را کارخانه داران
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 337
مجلس عوام وضع کردند تا بتوانند زنان انگلستان را به کارخانه ها بکشانند. از آن سال تا به امسال سودجویی مقاومت ناپذیری آنان را از بندگی و جان کندن در خانه رهانیده، گرفتار جان کندن در مغازه و کارخانه کرده است ...
تکامل ماشینیسم و رشد روزافزون تولید به میزان بیش از حد نیاز واقعی انسانها و ضرورت تحمیل بر مصرف کننده با هزاران افسون و نیرنگ و فوریت استخدام همه ی وسایل سمعی و بصری و فکری و احساسی و ذوقی و هنری و شهوانی برای تبدیل انسانها به صورت عامل بی اراده ی مصرف، بار دیگر ایجاب کرد که سرمایه داری از وجود زن بهره کشی کند. از نیروی جاذبه و زیبایی او و از گرو گذاشتن شرافت و حیثیتش و از قدرت افسونگری او در تسخیر اندیشه ها و اراده ها و مسخ آنها و در تحمیل مصرف بر مصرف کننده و بدیهی است که همه ی اینها به حساب آزادی او و تساوی اش با مرد گذاشته شد.
سیاست نیز از استخدام این عامل غافل نماند، ماجراهایش را مرتب در جراید و مجلات می خوانید. در همه ی اینها از وجود زن وسیله ای برای اجرای مقاصد مردم قرار گرفت اما در زیر سرپوش آزادی و تساوی.
عجب این است که هنگامی که از اختلافات فطری و طبیعی زن و مرد سخن می رود، گروهی آن را به عنوان نقص زن و کمال مرد و بالاخره چیزی که موجب یک سلسله برخورداری ها برای مرد و یک سلسله محرومیتها برای زن است تلقی می کنند، غافل از اینکه نقص و کمال مطرح نیست؛ دستگاه آفرینش نخواسته یکی را کامل و دیگری را ناقص، یکی را برخوردار و دیگری را محروم و مغبون بیافریند.
این گروه پس از این تلقی منطقی و حکیمانه! می گویند بسیار خوب، حالا که در طبیعت چنین ظلمی بر زن شده و ضعیف و ناقص آفریده شده، آیا ما هم باید مزید بر علت شویم و ظلمی بر ظلم بیفزاییم؟ یا اگر وضع طبیعی زن را به فراموشی بسپاریم انسانی تر عمل نکرده ایم؟
اتفاقاً قضیه برعکس است، عدم توجه به وضع طبیعی و فطری زن، بیشتر موجب پایمال شدن حقوق او می گردد. اگر مرد در برابر زن جبهه ببندد و بگوید تو یکی و من یکی، کارها، مسئولیتها، بهره ها، پاداشها، کیفرها همه باید متشابه و همشکل باشد؛ در کارهای سخت و سنگین باید با من شریک باشی؛ به فراخور نیرو و کارت مزد بگیری؛ توقع احترام و حمایت از من نداشته باشی؛ تمام هزینه ی زندگی ات را خودت بر عهده بگیری؛ در هزینه ی فرزندان با من شرکت کنی؛ در مقابل خطرها خودت از خودت دفاع کنی؛ به
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 338
همان اندازه که من برای تو خرج می کنم تو باید برای من خرج کنی و ... در این وقت است که کلاه زن سخت پس معرکه است زیرا زن بالطبع نیروی کار و تولیدش از مرد کمتر است و استهلاک ثروتش بیشتر. بعلاوه بیماری ماهانه، ناراحتی ایام بارداری، سختیهای وضع حمل و حضانت کودک شیرخوار، زن را در وضعی قرار می دهد که به حمایت مرد و تعهداتی کمتر و حقوقی بیشتر نیازمند است. اختصاص به انسان ندارد؛ همه ی جاندارانی که به صورت «زوج» زندگی می کنند چنین اند، در همه ی این نوع جانداران، جنس نر به حکم غریزه به حمایت جنس ماده برمی خیزد.
در نظر گرفتن وضع طبیعی و فطری هر یک از زن و مرد با توجه به تساوی آنها در انسان بودن و حقوق مشترک انسانها، زن را در وضع بسیار مناسبی قرار می دهد که نه شخصش کوبیده شود و نه شخصیتش.
فرق است بین زندانی کردن زن در خانه و بین موظف دانستن او به اینکه وقتی می خواهد با مرد بیگانه مواجه شود، پوشیده باشد. در اسلام، محبوس ساختن و اسیر کردن زن وجود ندارد. حجاب در اسلام یک وظیفه ای است که بر عهده ی زن نهاده شده که در معاشرت و برخورد با مرد باید کیفیت خاصی را در لباس پوشیدن مراعات کند. این وظیفه نه از ناحیه ی مرد بر او تحمیل شده است و نه چیزی است که با حیثیت و کرامات او منافات داشته باشد و یا تجاوز به حقوق طبیعی او که خداوند برایش خلق کرده است، محسوب شود.
اگر رعایت پاره ای مصالح اجتماعی، زن یا مرد را مقید می سازد که در معاشرت روش خاصی را اتخاذ کنند و طوری راه بروند که آرامش دیگران را بر هم نزنند و تعادل اخلاقی را از بین نبرند چنین مطلبی را «زندانی کردن» یا «بردگی» نمی توان نامید و آن را منافی حیثیت انسانی و اصل «آزادی» فرد نمی توان دانست.
در کشورهای متمدن جهان در حال حاضر چنین محدودیتهایی برای مرد وجود دارد. اگر مردی برهنه یا در لباس خواب از خانه خارج شود یا حتی با بیژامه بیرون آید، پلیس ممانعت کرده به عنوان اینکه این عمل برخلاف حیثیت اجتماع است او را جلب می کند.
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 339
هنگامی که مصالح اخلاقی و اجتماعی، افراد اجتماع را ملزم کند که در معاشرت، اسلوب خاصی را رعایت کنند مثلًا با لباس کامل بیرون بیایند، چنین چیزی نه بردگی نام دارد و نه زندان و نه ضد آزادی و حیثیت انسانی است و نه ظلم و ضد حکم عقل به شمار می رود.
همچنین است حالت یک افسر با نشانه های عالی افسری که گردن می افرازد؛ قدمها را محکم به زمین می کوبد؛ باد به غبغب می اندازد و صدای خود را موقع حرف زدن، کلفت می کند. او هم زباندار عمل می کند به زبان بی زبانی می گوید: از من بترسید و رعب من را در دلهای خود جا دهید.
ممکن است زن یک طرز لباس بپوشد یا راه برود که اطوار و افعالش حرف بزند، فریاد بزند که دنبال من بیا؛ سر بسر من بگذار؛ متلک بگو؛ در مقابل من زانو بزن و اظهار عشق و پرستش کن.
آیا حیثیت زن ایجاب می کند که اینچنین باشد؟ آیا اگر ساده و آرام. بیاید و برود؛ حواس پرت کن نباشد و نگاههای شهوت آلود مردان را به سوی خود جلب نکند، برخلاف حیثیت زن یا برخلاف حیثیت مرد یا برخلاف مصالح اجتماع یا اصل آزادی فرد است؟
آری اگر کسی بگوید زن را باید در خانه حبس و در را به رویش قفل کرد و به هیچ وجه اجازه ی بیرون رفتن از خانه به او نداد، البته با آزادی طبیعی و حیثیت انسانی و حقوق خدادادی زن منافات دارد. چنین چیزی در حجابهای غیر اسلام بوده است ولی در اسلام نبوده و نیست.
شما اگر از فقها بپرسید آیا صرف بیرون رفتن زن از خانه حرام است، جواب می دهد نه. اگربپرسید آیا خرید کردن زن ولو اینکه فروشنده مرد باشد، حرام است، یعنی نفس عمل بیع و شراء زن اگر طرف مرد باشد حرام است، پاسخ می دهند حرام نیست. آیا شرکت کردن زن در مجالس و اجتماعات ممنوع است؟ باز هم جواب منفی است، چنانکه در مساجد و مجالس مذهبی و پای منبرها شرکت می کنند و کسی نگفته است که صرف شرکت کردن زن در جاهایی که مرد هم وجود دارد حرام است. آیا تحصیل زن، فن و هنر آموختن زن و بالاخره تکمیل استعدادهایی که خداوند در وجود او نهاده است حرام است؟ باز هم جواب منفی است.
فقط دو مسأله وجود دارد، یکی اینکه باید پوشیده باشد و بیرون رفتن به صورت خودنمایی و تحریک آمیز نباشد و دیگر اینکه مصلحت خانوادگی ایجاب می کند که خارج شدن زن از خانه توأم با
تجلی پیام (استاد مطهری)، ص: 340
جلب رضایت شوهر و مصلحت اندیشی او باشد. البته مرد هم باید در حدود مصالح خانوادگی نظر بدهد نه بیشتر.
6- آزادی معنوی
آزادی معنوی یعنی چه؟ یعنی اینکه انسان، مکلف است که خود را برده و بنده خرافات فکری و هواهای نفسانی قرار ندهد زیرا انسان، یک موجود مرکب و دارای قوا و غرایز گوناگون است. در وجود انسان، هزاران قوه ی نیرومند هست.
ممکن است اسیر خشم خودش باشد. اسیر فزون طلبی خودش باشد و ممکن است از همه ی اینها آزاد باشد. گفت:
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
ممکن است انسانی باشد که همان طور که از نظر اجتماعی آزاد مرد است، زیر بار ذلت نمی رود، زیر بار بردگی نمی رود و آزادی خودش را در اجتماع حفظ می کند، از نظر اخلاق و معنویت هم آزادی خود را حفظ کرده باشد، یعنی وجدان و عقل خودش را آزاد نگه داشته باشد. این آزادی همان است که در زبان دین «تزکیه نفس» و «تقوا» گفته می شود.
- ۹۱/۱۲/۱۳