به یاد شهدای گمنام

شهادت آرزوی همه است. مگر نه....

به یاد شهدای گمنام

شهادت آرزوی همه است. مگر نه....

۴۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

معیار بهترین دوستى ها

دیدم و نوشتم | دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۲۸ ب.ظ | ۰ نظر

نخستین نکته اى که در اینجا باید بر آن تأکید شود این است که دوستى و محبت داراى مراتب و درجاتى است. نباید تصور کرد که دوستى بین افراد، یکسان است. حقیقت این است که دوستان مراتب مختلفى دارند؛ بعضى به عنوان دوست کامل شناخته مىشوند زیرا از همة ویژگیها و شرایط یک دوست کامل برخوردارند و بعضى شرایط کمترى را در خود جمع کرده اند. با مطالعة احادیث و روایات هم به این مطلب پى مىبریم که دوستان به چند نوع تقسیم شده اند:

الصَّداقَةُ مَحْدُودَةٌ فَمَنْ لَمْ تَکُنْ فیهِ تِلْکَ الْحُدُودُ فَلا تَنْسِبْهُ اِلى کَمالِ الصَّداقَةِ وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ فیهِ شَیْءٌ مِنْ تِلْکَ الْحُدُودِ فَلا تَنْسِبْهُ إلى شَیْءٍ مِنَ الصَّداقَةِ أوَّلُها أنْ یَکُونَ سَریرَتُهُ وَ عَلانِیَتُهُ لَکَ واحِدَةً وَ الثّانِیَةُ أنْ یَرى زَیْنَکَ زَیْنَهُ و شَیْنَکَ شَیْنَهُ وَ الثّالِثَةُ أنْ لا یَغُرَّهُ عَنْکَ مالٌ وَ لا وَلایَةٌ وَ الرَّابِعَةُ أنْ لا یَمْنَعَکَ شَیْئاً مِمّا تَصِلُ إلَیْهِ مَقْدِرَتُهُ وَ الْخامِسَةُ أنْ لا یُسْلِمَکَ عِنْدَ النَّکَبات. (8)

امام صادق (علیه السلام) فرموده است:

دوستى و رفاقت حدودى دارد. کسى که واجد تمام آن حدود نیست، دوست کامل نیست و آن کس که داراى هیچ یک از آن حدود نباشد اساساً دوست نیست.

اوّل آنکه: ظاهر و باطن رفیقت نسبت به تو یکسان باشد.

دوّم آنکه: زیبایى و آبروى تو را جمال خود ببیند و نازیبایى تو را نازیبایى خود بداند.

سوّم آنکه: دست یافتن به مال و یا رسیدن به مقام، روش دوستانة او را نسبت به تو تغییر ندهد.

چهارم آنکه: در زمینة رفاقت از آنچه و هرچه در اختیار دارد نسبت به تو مضایقه نکند.

پنجم: تو را در مواقع آرام و مصائب ترک نگوید.

شما تا چه اندازه مایل هستید که اینچنین دوستانى داشته باشید؟ آیا آرزوى همیشگى شما نیست که با این گونه افراد رفاقت کنید؟

با اطمینان مىتوان گفت که اینها دوستان برتر هستند و اگر دوستانى با این خصوصیات پیدا کردید، بدانید کیمیایى یافته اید که نباید آن را به آسانى از دست داد زیرا ارتکاب چنین خطایى از خرد به دور است و همان گونه که امام صادق (علیه السلام) مىفرماید: دوستى برادران مؤمن، جزئى از دین مىباشد و شخص عاقل مراقب دین خود است. (9)

آن حضرت در حدیث دیگرى فرمود: رفقاى صمیمى سه دسته اند:

1. کسى که مانند غذا از لوازم ضرورى زندگى به حساب مىآید و آدمى در همة حالات به وى نیازمند است؛ که او رفیق عاقل است.

2. کسى که وجود او براى انسان به منزلة یک بیمارى رنج آور است؛ و آن رفیق احمق است.

3. رفیقى که وجودش نافع و به منزلة داروى شفابخش و ضدّ بیمارى است؛ که او رفیق روشنفکر بسیار عاقل است. (10)

تفاوت بین دوستان و مراتب دوستى احتیاج به دلیل و برهان ندارد. لابد شما در زندگى دوستانى داشته اید که دوستى با آنان عذاب آور است و به این ترتیب همیشه سعى مىکنید خود را از او دور نگه دارید. در مقابل بعضى هستند که انسان حاضر است با صرف ساعتها وقت و طى مسافتهاى طولانى و یا با تحمل رنج و مشقّت، او را پیدا کند و ساعتى با او همنشین باشد. این مطلب همان چیزى است که ما از آن به عنوان مراتب دوستى یاد کردیم.

  • دیدم و نوشتم

حکایت یک عاشق

دیدم و نوشتم | دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۲۴ ب.ظ | ۰ نظر

جوانى از اهل شام همه روزه به عشق دیدار جمال دوست، خدمت حضرت امام محمدباقر (علیه السلام) مىرسید و خود در بیان دلیل این اشتیاق پایان ناپذیر این گونه مىگفت: من در محبت و دوستى مولایم آنچنانم که اگر یک روز از فیض جمالش محروم شوم، جان مىدهم.

این گذشت تا آنکه روزى بیمار شد و سه روز از وصالْ محروم و پس از آن مرغ جانش قفس تن را بدرود گفت.

خبر مرگ او را به امام باقر (علیه السلام) رساندند و از آن حضرت درخواست کردند که در نمازش قدم رنجه فرماید. وقتى آن جناب به بالین این جوان عاشق آمد و او را به نام صدا زد؛ جوان بىتأمّل برخاست و گفت: «لبیک اى امام». پس از آن گفت: به خدا قسم وقتى جان مرا به جهان جاویدان بردند، صدایى به گوشم رسید که او را برگردانید تا دعوت مولاى خود را اجابت کند.

اى ملک او را به سوى دوست بر در همان جایى که جان اوست بر

زآنکه محبوبش محبّ ما بود * * * هر که در آنجا بود اینجا بود

  • دیدم و نوشتم

دوستى یعنى چه؟

دیدم و نوشتم | دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۱۹ ب.ظ | ۰ نظر

در تفسیر المیزان در توضیح کلمة «أخِلّاء»، دوستى چنین تعریف شده است: کلمة أخِلّاء جمع خلیل به معناى دوست است. و اگر دوست را خلیل گفته اند بدان جهت است که آدمى، خُلّت یعنى حاجت خود را به او مىگوید. و ظاهراً مراد از اخلّاء، مطلقِ کسانى است که با یکدیگر محبت مىکنند. چه متقین و اهل آخرت که دوستىشان با یکدیگر به خاطر خداست (نه به خاطر منافع مادى) و چه اهل دنیا که دوستىشان به منظور منافع مادى است.

در کتاب المحجّة البیضاء، دوستى چنین تعریف شده است:

«دوستى یعنى همنشینى، معاشرت و گفتگوى انسان با افرادى که به آنها علاقه و محبت دارد، زیرا با غیردوست معمولاً کسى قصد معاشرت ندارد. این دوستى و ارادت و محبت یا لِذاته است و یا مجازى و واسطه اى است که انسان به وسیلة آن به دوست حقیقى برسد». 

بنابراین دوستىها ممکن است براساس منافع مادى و خواهش هاى نفسانى و اغراض و احساسات باشد و یا براساس یک انگیزة صحیح. با استفاده از آنچه گذشت، دوستى صحیح براساس معیارهاى دینى را اینچنین تعریف مىکنیم:

محبت، علاقه، ارتباط روحى، حسن معاشرت و گفتگو میان دو فرد و یا بین افراد جامعه با ملاک صحیح و انگیزه اى الهى به طورى که دوستان براساس آن بتوانند نیازهاى فردى و اجتماعى و احتیاجات دنیوى و اخروى خود را تأمین کنند.

  • دیدم و نوشتم

آیة الله علامه سید محمد حسین طباطبایی

دیدم و نوشتم | دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر


علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال 1321 هـ.ق در شاد آباد تبریز متولد شد، و 81 سال عمر پربرکت کرد، و در صبح یکشنبه 18 محرم الحرام سال 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.
اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند، و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسین علیه السلام می باشند. در سن پنج سالگی مادرشان، و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن کسی دیگر باقی نمانده بود.
جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و ...) نیز احاطه داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به این آیه رسید « و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین ». با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود. همان هنگام چنین ادراک می کند که اگر حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم ـ پس از عمری دراز ـ فرزند صالحی به او عنایت می فرماید. آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبائی می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را بر وی می نهد.

تحصیلات و اساتید
سید محمد حسین به مدت شش سال (1290 تا 1296هـ.ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می شد، آثاری چون گلستان، بوستان و ... را فراگرفت. علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت.
چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید، از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال 1297 تا 1304 هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید.
علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف اشرف مشرف می شوند، و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند. علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت.
ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند، و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.
استاد ایشان در فلسفه، حکیم متأله، مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای بود، که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.
و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند.
استاد امجد نقل می کند که « حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. »
حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: « پس از ورودم به نجف اشرف، به بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن، آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:
« شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت. »
و در همان جلسه فرمود:
« اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.»

  • دیدم و نوشتم

عارف واصل حضرت آیت الله حسن زاده آملی

دیدم و نوشتم | دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۳۳ ب.ظ | ۰ نظر

عارف واصل حضرت آیت الله حسن زاده آملی

شیخ عارف، کامل مکمّل، واصل به مقام منیع قرب فریضه، حضرت راقی به قله های معارف الهی، و نائل به قلّه بلند و رفیع اجتهاد در علوم عقلیه و نقلیه، صاحب علم و عمل، و طود عظیم تحقیق و تفکیر، حِبر فاخر و بحر زاخر و عَلَم علم، عارف مکاشف ربانّی، فقیه صمدانی عالم به ریاضیات عالیه از هیئت و حساب و هندسه، عالم به علوم غریبه و متحقق به حقائق الهیه و اسرار سبحانیه، مفسِّر تفسیر انفسی قرآن فرقان، استاد اکبر، معلم اخلاق، مراقب ادب مع الله و مکمل نفوس شیّقه الی الکمال، آیه الله العظمی حضرت علامه ذوالفنون جناب حسن بن عبدالله طبری آملی (حفظه الله تعالی) که به «حسن زاده» شهرت دارند، در اواخر سال 1307 هجری شمسی در روستای ایرای لاریجان آمل متولد و در حجر کفالت و تحت مراقبت پدر و مادری الهی، بزرگوار و اهل یقین، تربیت و از پستان پاک مادری عفیفه صدیقه طاهره و پاک از ارجاس حین الولادهکه پستان معرفت و اخلاص و صداقت بود، شیر نوشیدند و پرورش یافتند.

  • دیدم و نوشتم

مناظره شیخ بهائی(ره) با عالم سنی

دیدم و نوشتم | دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۰۷ ب.ظ | ۰ نظر

محمد بن حسین بن عبدالصّمد معروف به «شیخ بهائی» از علمای معروف و از مفاخر جهان تشیّع، در قرن دهم و یازدهم هجری است، در سال 1031 ه‍.ق از دنیا رفت و قبرش در مشهد مقدس در جوار مرقد شریف حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ است، او در یکی از سفرهای خود، با یکی از علمای اهل تسنّن ملاقات نمود، و خود را در مقابل او، در ظاهر شافعی وانمود کرد.
آن دانشمند اهل‌سنّت که از علمای شافعی بود، وقتی که دانست شیخ بهائی، شافعی است، و از مرکز تشیّع (ایران) آمده، به او گفت: «آیا شیعه برای اثبات مطلوب و ادّعای خود، شاهد و دلیل دارد؟».
شیخ بهائی گفت: من گاهی در ایران با آنها روبرو شده‌ام، می‌بینم آنها برای ادّعای خود شواهد محکمی دارند.
دانشمند شافعی گفت: اگر ممکن است یکی از آنها را نقل کنید.
شیخ بهائی گفت مثلاً می‌گویند: در صحیح بخاری (که از کتب معتبر اهل‌سنّت است) آمده، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«فاطِمَهُ بَضْعَه مِنِّی مَنْ آذاها فَقَد آذانِی وَ مَنْ اَغْضَبَها فَقَدْ اَغْضَبَنِی»:
«فاطمه ـ سلام‌الله علیها ـ پاره تن من است، کسی که او را آزار دهد، مرا آزار داده و کسی که او را خشمگین نماید مرا خشمگین نموده است.»[1]
و در چهار ورق دیگر در همان کتاب است: «وَ خَرَجَتْ فاطِمَهُ مِنَ الدُّنْیا وَ هِیَ غاضِبَه عَلَیْهِما: «و فاطمه وفات کرد در حالی که نسبت به ابوبکر و عمر، خشمگین بود.»[2]
جمع این دو روایت و پاسخ به این سؤال طبق مبنای اهل‌سنّت چگونه است؟
دانشمند شافعی در فکر فرو رفت (که با توجّه به این دو روایت، نتیجه این است که آن دو نفر (عمر و ابوبکر)، عادل نبودند پس لیاقت رهبری و خلافت امت را ندارند). پس از ساعتی تأمّل گفت: گاهی شیعیان دروغ می‌گویند، ممکن است این هم از دروغ‌های آنها باشد، به من مهلت بده امشب به کتاب «صحیح بخاری» مراجعه کنم، و صدق و کذب دو روایت فوق را دریابم، و در صورت صدق، پاسخی برای سؤال فوق پیدا کنم.
شیخ بهاء می‌گوید: فردای آن روز، آن دانشمند شافعی را دیدم، از او سؤال کردم که مطالعه و بررسی تو به کجا رسید؟
او گفت: همانگونه که گفتم؛ شیعیان دروغ می‌گویند، زیرا من صحیح بخاری را دیدم، هر دو روایت فوق در آن مذکور است، ولی بین نقل این دو روایت، بیش از پنج ورق فاصله است، در حالی که شیعه می‌گفت: چهار ورق فاصله است!!‌
ـ براستی عجب پاسخی و شگفت مغلطه‌ای!!!، منظور وجود این دو روایت در آن کتاب است، خواه بین نقل آن دو روایت پنج ورق فاصله باشد یا پنجاه ورق، چه فرقی می‌کند و چرا از حق فرار می‌کنند؟!


[1] . صحیح بخاری، ط دارالجیل، بیروت، ج 7، ص 47.
[2] . همان مدرک، ج 9، ص 185، و مدارک دیگر در کتاب فضائل الخمسه من الصّحاح الستّه،‌ج 3، ص 190.

  • دیدم و نوشتم

مناظره علامه حلی با مخالفان در حضور سلطان خدابنده

دیدم و نوشتم | دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۵۸ ب.ظ | ۰ نظر

در شرح «من لا یحضره الفقیه» آمده است:
روزی سلطان خدا بنده بر همسر خود خشمگین شد و در یک جمله او را سه طلاقه کرد ولکن خیلی زود پشیمان شد، لذا علماء اهل سنت را گرد آورد و نظر آنها را جهت حال این مشگل پرسید:
آنها جملگی گفتند: «چاره نیست جز اینکه نخست مُحَلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند تا پس از آن مُحَلّل، شما بتوانید باز او را به زوجیّت خود در آورید.»
سلطان گفت: «این کار بر من بسیار گران است، لکن شما در هر مسأله‎ای با هم اختلاف نظر دارید و در مسائل مختلف اقوال گوناگونی دارید، آیا در این مسأله هیچ قول دیگری ندارید؟»
گفتند: «نه»
آنگاه یکی از وزرای سلطان که گویا شیعه بود گفت: «در شهر «حلّه» عالمی است که چنین طلاقی را باطل می‎داند، خوب است سلطان آن عالم را احضار کند، شاید مشگل را حل کند.»
عالمان سنّی گفتند: «علامه، مذهب باطلی دارد و رافضیان افرادی بی‎خرد و کم عقل هستند و اصلاً در شأن سلطان نیست که چنین مرد سبک سر و بی عقلی را به حضور بپذیرد.»
سلطان گفت: «احضار او بی‎فائده نیست.»
پس چون علامه (اعلی الله مقامه) حاضر شد قبل از حضور او، علماء مذاهب چهارگانه اهل سنّت در نزد سلطان حاضر بودند.
هنگامی که علامه(ره) وارد مجلس شد، بدون هیچ ترس و واهمه‎ای، نعلین خود را به دست گرفت و داخل در جمع شد و با صدای بلند گفت: «السلام علیکم» و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفته و درکنار سلطان نشست.

  • دیدم و نوشتم

امام علی(ع) عین الله و یدالله مناظره علامه امینی با عالم سنی

دیدم و نوشتم | دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۳۷ ب.ظ | ۰ نظر

علامه امینی (ره) (عالم بزرگ معاصر، صاحب کتاب ارزشمند الغدیر) در یکی از سفرها در مجلسی شرکت کرد، یکی از علمای اهل تسنّن به او گفت: «شما شیعیان در مورد حضرت علی ـ علیه السّلام ـ غلو و زیاده‌روی می‌کنید، مثلاً
او را با لقب «یَدُالله»، «عَیْنُ الله» (دست خدا، چشم خدا) و... می‌خوانید، توصیف صحابه، تا این حد، نادرست است.»
علاّمه بی‌درنگ جواب داد: «اگر عمر بن خطاب، علی ـ علیه السّلام ـ را با چنین القابی خوانده باشد، چه می‌گویید؟» او گفت: سخن عمر برای ما حجت است. علامه امینی در همان مجلس، یکی از کتاب‌های اصیل اهل تسنّن را طلبید، آن کتاب را حاضر کردند، علامه آن را ورق زد، صفحه‌ای از آن را گشود که در آن صفحه این حدیث آمده بود:
«مردی به طواف کعبه اشتغال داشت، در همانجا به زن نامحرمی، نگاه نامشروع کرد، حضرت علی ـ علیه السّلام ـ او را در آن حال دید، با دست، ضربه به صورت او زد و به این ترتیب او را مجازات کرد.
او در حالی که دستش را بر صورتش نهاده بود و بسیار ناراحت بود، به عنوان شکایت از علی ـ علیه السّلام ـ، نزد عمر بن خطاب آمد، و ماجرا را گفت.
عمر در پاسخ او گفت: قد رای عین الله و ضرب یدالله: «همانا چشم خدا دید و دست خدا زد.»
کنایه از اینکه: چشم علی ـ علیه السّلام ـ آنچه می‌بیند خطا نمی‌کند، زیرا چشم او چشمی است که آمیخته با اعتقاد به خدا است و چنین چشمی، اشتباه نمی‌کند، و دست علی ـ علیه السّلام ـ نیز جز در راه رضای خدا حرکت نمی‌نماید.
سؤال کننده وقتی که این حدیث را دید مطلب را دریافت، و قانع شد.
توضیح اینکه: اینگونه تعبیرات، شبیه جمله «روح الله» برای حضرت مسیح ـ علیه السّلام ـ است، که به منظور «اضافه تشریفی» گفته می‌شود، نه اینکه منظور، آن باشد که خدا، روح یا دست و چشم دارد.
محمّد محمّدی اشتهاردی-یکصد و یک مناظره، ، ص 197

  • دیدم و نوشتم

تعریف اخلاص

دیدم و نوشتم | دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۲۹ ب.ظ | ۰ نظر

ضد ریا، اخلاص است و آن عبارت است از خالص ساختن قصد از غیر خدا و پرداختن نیت از ما سوی اللّه و هر عبادتی که قصد در آن به این حد نباشد، از اخلاص عاری است. پس کسی که طاعت می کند اگر به قصد ریا، یعنی وانمودن به مردم و حصول قدر و منزلت در نزد ایشان باشد، آن «مرایی» مطلق است و اگر به قصد قربت باشد، و لیکن با آن غرض دنیوی دیگری غیر از ریا نیز به آن ضمیمه باشد، مثل این که در روزه نیز قصد پرهیز بکند؛ یا در آزاد کردن بنده ای که خریدار نداشته باشد، قصد فرار از خراجات یا خلاصی از شرارت و بدخلقی او را نیز بکند یا در حج، نیت خلاصی از بعضی گرفتاری های وطن یا شر دشمنان کند، یا در تحصیل علم، قصد عزت و برتری نماید یا در وضو و غسل، نیت خنک شدن یا پاکیزگی کند یا در تصدق به سائل، نیت خلاصی از «اِبرام» او کند و نحو این ها. اگر چه در این وقت، آن شخص مرایی نباشد، و لیکن عمل او از اخلاص خارج است.

پس اخلاص آن است که عمل او از جمیع این شوائب و اغراض خالی باشد و از جهت محض تقرب به خدا بوده باشد.

  • دیدم و نوشتم

مفهوم آزادی بخش اول

دیدم و نوشتم | يكشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۳۴ ب.ظ | ۰ نظر

چکیده

آنچه در این مقاله، مورد نظر است، توضیح و تحلیل مفهوم «آزادی» با استمداد از مطالب و مباحثی است که در آثار استاد مطهری در این باره طرح شده است. در بیان ایشان، به ماهیت آزادی و احکام و مسائل آن از دیدگاه اسلام پرداخته است وی برای روشن تر شدن مطالب به مباحث مقایسه ای بین تفکر اسلامی و غربی در این زمینه پرداخته است به این ترتیب که وی علاوه برطرح مباحث مستقل پیرامون حقیقت «آزادی» و ویژگی های آن؛ نظیر تعریف آزادی، ارکان آزادی، کمال وسیله ای بودن آزادی، حدود آزادی، تکلیف بودن آزادی و ... به بررسی و نقد انواع آزادی که در جهان اسلام و غرب مطرح گشته اند، پرداخته است و با بیان مقایسه ای و تحلیلی در این زمینه، سعی نموده است تا سطحی و ناقص بودن تفکر غربی در زمینه فهم و تبیین حقیقت «آزادی» و مسائل آن را نشان دهد.

کلید واژه ها: دموکراسی، آزادی مطلق، تنوع آزادی، تعلق و وابستگی، قضاء و قدر الهی، علیت عمومی، جبر تاریخی.

  • دیدم و نوشتم