عدم اکراه در دین
در دین هیچ اکراه و اجبارى نیست. «دین را باید آزادانه با تکیه بر عقل و اندیشه و مطالعه در معارف پذیرفت» مسلماً راه رشد و هدایت از گمراهى و غىّ «به وسیله عقل، قرآن، نبوت، امامت» تبیین شده است، پس هر کسى پس از روشن بودن راه هدایت از گمراهى به طاغوت که خودش و فرهنگش ضد خداست کفر ورزد و از او اجتناب نماید و به خداوند مؤمن شود بىتردید به محکمترین دستگیره که آن را گسستنى در کار نیست چنگ زده است و خدا شنوا و داناست.
خداوند سرپرست و یار کسانى است که ایمان آوردهاند، آنان را از تاریکىهاى «جهل و شرک و فسق و فجور» به سوى نور «ایمان، اخلاق حسنه، تقوا، عمل صالح» بیرون میبرد، و کسانى که کافر شدند سرپرستشان طغیان گرانند، که آنان را از نور به سوى تاریکىها بیرون میبرند، آنان اهل آتشاند و قطعاً در آنجا جاودانهاند.
اولًا مسئله اجبار و اکراه هیچ گونه نفوذ و راهى به عقاید انسان ندارد، کسى که به امرى از امور معتقد است، و ظرف این اعتقاد قلب اوست، به زور اسلحه و شمشیر نمىتوان اعتقادى دیگر را به قلب و باطن او نفوذ داد، اگر به حقیقت معتقد به چیزى است چه حق باشد چه باطل و بخواهد بر اعتقادش بماند قطعاً مىماند گرچه براى فرار از اسلحه و اجبار عقیده مخالف اعتقاد خودش را به زبان قبول کند.
ثانیاً اگر کافرى بر فرض اعتقاد حقى را به زور بپذیرد و در سایه اجبار و اکراه و اسلحه قبول کند، هیچ بهره و ثوابى براى او نخواهد داشت.
اما وادار کردن دیگران به عمل صالح و امور خیر بر اساس اجبار و اکراه، در صورتى که میلى به آن ندارد، از نظر شارع مقدس ممنوع و غیر مجاز است.
چنانچه کسى میل به عبادات و خیرات و نیکىها نداشته باشد، ولى او را به زور و به اجبار وادار به این امور کنند و او با بىمیلى آنها را انجام دهد هیچ ثوابى براى او نخواهد داشت.
در سطور گذشته ثابت شد که جنگ و جهاد در اسلام براى این نبوده که مردم کشورها و ملتهاى سرزمینهاى غیر اسلامى را با زور و اسلحه وادار به قبول دین کنند، بلکه جهاد در اکثر از موارد براى دفاع از دین و اهل ایمان و عقب
راندن دشمن و شکست طاغوتیان بوده، که با ابتدا کردن به جنگ مىخواستند چراغ دین را خاموش و شیرازهى ملت اسلام را از هم بگسلند.
توسل به اکراه مربوط به کسانى است که نمىتوانند یا نمىخواهند امور فرهنگى خود را بیان کنند یا فهم طرف مقابل را قاصر از فهم برنامههاى خود مىبینند، در این صورت است که به زور متوسل شده و مردم را براى تقویت خود، یا خالى کردن جیبشان به اسارت فرهنگى یا سیاسى مىکشند!
روشن بودن راه رشد از غىّ
ولى در فرهنگ خدا و دین حق، که همه قوانین و احکام و حتى فلسفه و حکمت برخى از آنها روشن است، و امرى در آن خارج از فهم مردم نیست، و انسانها از هر دسته و صنفى و از هر گروه و نوعى با بهرهمندى از عقل و اندیشه مىتوانند رشد را که یافتن راه کار و جاده مستقیم و غىّ را که بیرون افتادن از جاده با فراموش کردن مقصد است بفهمند هیچ جاى اجبار و اکراه در دین نیست، با روشن بودن صراط مستقیم، و راه غى و ضلالت، عقل هر انسانى به او مىگوید راه رشد را آزادانه انتخاب کن، و از رفتن در راه ضلالت اجتناب نما.
آرى با روشن بودن حقیقت و این که آراسته شدن به آن داراى پاداش است، و آلوده شده به غى همراه کیفر است و گاهى این پاداش و کیفر تکوینى است شارع دین و حکومت دینى و عالم دین چه نیازى به اجبار مردم به قبول دین دارد، انسان آزاد است که دین یا بىدینى حق یا باطل، خدا یا شیطان، ابولهب یا احمد، معاویه یا على، حسین یا یزید و خلاصه بهشت یا دوزخ را انتخاب کند.
چندین چراغ دارد و بىراهه مىرود
بگذار تا بیفتد و بیند سزاى خویش
به راستى اگر کسى بخواهد دین را به کسى عرضه کند، راهش این است که تفسیرى محکم از قرآن، احادیثى با ترجمه استوار از امامان، کتابهائى اخلاقى چون نوشتههاى فیض کاشانى، و ملامهدى نراقى، و ملااحمد نراقى و ........ به او عرضه کند و از او بخواهد به دقت و با رعایت انصاف مطالعه نماید تا پس از تبیین رشد و غىّ به انتخاب دست یازد، قطعاً اکثر مردم با فهم حقایق اسلام که در آیات محکم قرآن، و روایات استوار منعکس است با اختیار خود دین را پذیرفته و سعادت دنیا و آخرت خود را تأمین مىکنند.
کفر به طاغوت و ایمان به خدا
در رابطه با طاغوت و ایمان به توحید در صفحات گذشته در توضیح آیات متعددى مباحث مفصّلى ارائه شد، این که کفر در آیه برایمان مقدم شده براى این است که تحقق ایمان واقعى با کفر ورزیدن به طاغوت و اجتناب از معبودهاى باطل و بتهاى جاندار و بىجان و پیروى نکردن از فرهنگهاى ضد خدا میسر است چنان که این حقیقت را کلمه طیبه لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ* بیان کرده است، نفى هر معبود باطل و چنگ زدن به توحید، در حقیقت ایمان حقیقى به خدا از ترکیب دو مسئله حذف همه معبودهاى ساختگى و انتخاب معبود حقیقى تحقق مىیابد.
کسى که اعتقاداً و عملًا به طاغوت در همه شکلهایش کفر ورزد، و از آن به هر قیمت ممکن اجتناب نماید، و ابداً فرهنگش را نپذیرد، و به یقین معتقد به خدا شود، و در اعتقاد و عمل اهل خدا گردد به مطمئنترین دستگیره نجات چنگ زده، دستگیرهاى که هیچ گسستنى در آن نیست، چون ایمان در مرحلهاى به زبان تعلق دارد و آن اقرار است نام سَمِیعٌ مناسب آن است، و در مرحلهاى به قلب تعلق دارد نام عَلِیمٌ با آن تناسب دارد، یعنى خدا شنواى اقرار شما به توحید و داناى به یقین قلبى شما به خدا است.
ولایت خدا و ولایت طاغوت
«انسان به قول المیزان به حسب آفرینش داراى نور فطرت است و آن یک نور اجمالى و قابل تفصیل است، پس در مراحل اولیه نسبت به تفصیل معارف و اعمال صالحه در تاریکى است،» چون شایستگى نشان دهد، و به بازار قابلیت در آید و اختیاراً به قبول دین و عبادت تن دهد در ولایت تشریعى حق قرار مىگیرد، و خداوند بنده لایق و قابل و شایستهاش را از آن ظلمت به سوى نور که هدایت به معارف و اعمال صالحه و اخلاق حسنه است بیرون مىآورد وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ. «1»
و کافر بخاطر کفر و اصرارش بر گناه و معصیت و کبر از حق و غرور و منیت از نور فطرت به وسیله ولایت و حکومت طاغوت بیرون آمده وارد ظلمات فسق و فجور و معاصى و گناهان تفصیلى مىشود و نهایتاً فروتنى در برابر طاغوت و قبول ولایت او و متابعت از فرهنگ شیطانىاش او را دوزخى و در آن مخلد مىکند.
پی نوشت :
______________________________
(1)- انعام 122.