به یاد شهدای گمنام

شهادت آرزوی همه است. مگر نه....

به یاد شهدای گمنام

شهادت آرزوی همه است. مگر نه....

تفاوت راه از صلح حدیبیه تا مذاکره با آمریکا

دیدم و نوشتم | سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۲:۲۶ ق.ظ | ۰ نظر

صلح حدیبیه یکی از شگفتی‌های تاریخ اسلام و از نشانه‌های خرد سیاسی ـ الهی رسول خدا(ص) است که تأثیر شگرفی در روند توسعه دین اسلام داشت. این واقعه از آن جهت که به معماری شخص رسول اکرم(ص) صورت گرفته و مورد اتفاق همه مسلمین بوده و گرفتار چالش اختلافات فرقه‌ای نشده است می‌تواند در کنار دیگر اصول، به عنوان یکی از اصول سیاست اسلامی جای گیرد. به همین جهت شناخت دقیق این حادثه مهم سیاسی، ضرورت می‌یابد. 

  • دیدم و نوشتم

سه نکته مهم و اساسی

دیدم و نوشتم | سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۲:۱۷ ق.ظ | ۰ نظر
برای اینکه یک چیزی را بشود پاک کرد باید سه نکته زیر را در مورد ان در نظر گرفت:

الف) چه چیزی ناپاک است؟(انسان، حیوان، اشیاء،....)

ب) علت ناپاکی آن چیز چه بوده است؟( صفات رذیله، قیر، نجاست)

ج) چگونگی پاک کردن جسم از آن ناپاکی؟(این مرحله از مراحل قبلی مهم تر است)
  • دیدم و نوشتم

ارزش هدایت

دیدم و نوشتم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۶ ب.ظ | ۰ نظر

ارزش هدایت تا کجاست؟ کسى که هدایت مى‏شود مؤمن، آرام، باادب، باوقار و باتربیت مى‏شود.

پیامبر مى‏فرماید: این انسانى که هدایت شده و از دنیا رفته است را غسل مى‏دهند و کفن مى‏کنند و در قبر مى‏گذارند، در قبر را مى‏بندند و مى‏روند ـ ارزش هدایت تا سماوات را پر مى‏کند ـ جبرئیل بلند مى‏گوید: خدایا! بنده مؤمن تو را تنها گذاشتند و رفتند، اکنون اگر در برزخ چشمش را باز کند و ببیند تنهاست به وحشت مى‏افتد اجازه مى‏دهى کنار او برویم؟

خطاب مى‏رسد: نه! بنده من هفتاد سال در دنیا بود یک دفعه در خانه تو را زد؟ دست به طرف تو دراز کرد؟ حاجتش را به تو گفت؟ میکائیل هم همینجواب را مى‏شنود، اسرافیل هم همین جواب را مى‏شنود، بعد مى‏گوید: ملائکه ببینید. خودش با صداى خودش میت را صدا مى‏زند، بنده من تنها شدى؟ غصه
نخورى تا قیامت مونس تو من هستم.

خدا با انسان انس بگیرد چه حالى به انسان دست مى‏دهد، تا قیامت خدا با او هست، روز قیامت همین مؤمن مرد یا زن:

« مَنْ عَمِلَ صَــلِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ »

 همین شخص را وقتى به او مى‏گویند: به بهشت برو روى تخت مى‏نشیند، صداى خدا را مى‏شنود:

 « سَلَـمٌ قَوْلاً مِّن رَّبٍّ رَّحِیمٍ »

با این که ما کوچکتر هستیم، ما باید به خدا سلام کنیم، اما خدا مستقیما مى‏گوید: این صداى رب رحیم است که دارى مى‏شنوى، من دارم به تو سلام مى‏کنم. واقعا چه خبر است.

  • دیدم و نوشتم

عمل به تکلیف

دیدم و نوشتم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۵ ب.ظ | ۰ نظر

مرحوم آیت الله بروجردى حدود یک ربع به افطار به خادم منزلشان فرمودند: سریع براى من آب جوش بیاور، خادم گفت: یک ربع به افطار مانده است. آقا فرمودند: معطل نکن بیاور، خادم هم سریع آب جوش را آورد و ایشان خوردند، خدا را شکر کردند، خادم عرض کرد آفتاب هنوز غروب نکرده چطور روزه را خوردید؟ فرمودند: تا آن وقتى که روزه بودم، وظیفه داشتم بگیرم، شدیدا حالم داشت به هم مى‏خورد، ادامه روزه ممکن نبود، من بنده پروردگارم، ما عبد هستیم و نمى‏توانیم مطابق هوس و خواسته خود عبادت کنیم، عبادت باید به امر حضرت حق باشد، جایى که مأمور به عبادت هستم، عبادت، آنجا که مأمور به ترک هستم، ترک، این خدا محورى است.

  • دیدم و نوشتم

خدامحورى در کار

دیدم و نوشتم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۴ ب.ظ | ۰ نظر

یکى از یاران پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏فرماید: من با چند نفر به سفر مى‏رفتیم، نزدیک ظهر در بیابان، چوپانى را دیدیم با تعدادى گوسفند و دوستان به من گفتند: یک بره بخر غذا درست کنیم، گفتم: مانعى ندارد، آمدم نزد چوپان گفتم: یک گوسفند به ما بفروش، گفت: من گوسفند فروشى ندارم، من مالک این گوسفندها نیستم، من چوپان هستم. گفتم: اگر مالک گوسفند اینجا بود و مى‏خواست بفروشد چندمى‏فروخت؟ گفت: ده درهم، گفتم: من بیست درهم به تو مى‏دهم یک گوسفند به ما بده، گفت: مالک راضى به فروش نیست، گفتم: بیشتر به تو مى‏دهم، پنجاه درهم مى‏دهم گوسفند را به ما بده، پنجاه درهم براى خودت، غروب که گله را برگرداندى اگر مالک گفت یک گوسفند کم است، بگو: گرگ حمله کرد و پاره‏اش کرد و خورد. پنجاه درهم هم دارى. گفت: من حرفى ندارم این کار را بکنم، اینقدر هم مالک این گوسفندان به من اعتماد دارد که اگر بگویم گوسفند را گرگ برد واقعا قبول کند، اما جناب عالى به من بگو، روز قیامت وقتى که در دادگاه الهى نسبت به این گوسفند محاکمه مى‏شوم این دروغ را به پروردگار هم مى‏توانم بقبولانم؟ آنجا هم مى‏شود ثابت کنم که آن گوسفند را گرگ برد؟ این خدا محورى است.

  • دیدم و نوشتم

خدامحورى در مقام

دیدم و نوشتم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۴ ب.ظ | ۰ نظر

وقتى مرجع بزرگ شیعه، در نجف از دنیا رفت، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى و مرحوم میرزاى نایینى که آن وقت در نجف هر دو مجتهد قابل قبول حوزه نجف بودند با هم دیگر بلند مى‏شوند، مى‏روند در خانه استادشان مرحوم آیت الله العظمى سید محمد فشارکى که مرحوم آیت الله العظمى حائرى یزدى بهره علمى زیادى از مرحوم فشارکى برده است.

دو نفرى در مى‏زنند، مرحوم آیت الله العظمى فشارکى در را باز مى‏کند، مى‏بیند دوتا از شاگردهاى عالى و زبده ایستاده‏اند. مرحوم آیت الله العظمى حائرى به ایشان مى‏گوید: استاد! شما من و نایینى را مجتهد مى‏دانید؟ ایشان مى‏فرماید: بله، هر دو را به اجتهاد قبول دارم. مى‏گویند: ما دو نفر شما را اعلم علماى شیعه مى‏دانیم و از شما مى‏خواهیم که مرجعیت شیعه را بپذیرید.ایشان جواب مى‏دهند: شما من را اعلم مى‏دانید، ولى من به خودم یقین دارم که استعداد مدیریت در مرجعیت را ندارم، با این یقینى که دارم که من استعداد مدیریت جامعه را ندارم اگر بپذیرم یقینا مصداق این آیه خواهم شد:

 « تِلْکَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلاَ فَسَادًا وَ الْعَـقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ »

من اگر کرسى مرجعیت را قبول کنم، کارى در مرجعیت همانند کار فرعون در مصر کرده‏ام، من طاقت آتش جهنم را در قیامت ندارم. در را بست و دیگر هم جواب نداد، این خدا محورى است.

خدا محور کسى است که وقتى یک شهوت شیرین‏تر از عسل برایش فراهم مى‏شود و مى‏داند پروردگار نمى‏پسندد، مى‏گوید: نه.

  • دیدم و نوشتم

خدامحورى یوسف

دیدم و نوشتم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۳ ب.ظ | ۰ نظر

مگر هفت سال یوسف در برابر زلیخاى مصرى نگفت نه، کسى هم نمى‏تواند بگوید: یوسف جوانى بود خالى از شهوت، یک جوان شانزده، هفده ساله در اوج شهوت است، یوسف باشد یا کس دیگر، فرق نمى‏کند، هفت سال در مقابل هجوم شهوت، قوى‏تر از شیر جنگل و درنده‏تر از گرگ بیابان، آن هم در یک کاخ در کنار بهترین سفره، کنار زیباترین زن جوان مصرى بگوید: نه، این خدا محورى است.

  • دیدم و نوشتم

خدامحورى در مال

دیدم و نوشتم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۳ ب.ظ | ۰ نظر

خدا محور آن است که وقتى پولى براى او فراهم شد، کم یا زیاد و مى‏داند که این پول حق او نیست، مى‏گوید: نه.

همسایه‏اى در تهران داشتیم، سر برج که براى گرفتن حقوق‏به بانک مى‏رفت، آن زمان حقوقش پانصد تومان بود بانکى‏ها مى‏دیدند که مى‏نویسد: چهارصد و هشتاد و یک تومان و دو ریال، یک برج مى‏نوشت: چهارصد و نود و یک تومان، خیلى کم اتفاق مى‏افتاد که بنویسد پانصد تومان، یک روز بانکى‏ها به او گفتند: پانصد تومان به حقوق شما واریز مى‏شود، چرا هر وقت مى‏آیى حقوق بگیرى، کمتر مى‏نویسى؟

گفت: وقتى من مى‏خواستم کارمند بشوم اول رفتم خدمت آیت الله العظمى بروجردى، گفتم: من پذیرفته شدم که بروم کارمند بشوم، آیا کارمند شدن من حلال است یا حرام ـ خدا محور همه چیز را مى‏پرسد که نکند بین او و پروردگار ناهماهنگى پیش بیاید، گناه و خیانت و جنایت همین ناهماهنگى است، گفت: ایشان به من اجازه دادند، فرمودند: برو منظم هم برو، از کار مردم هم گره باز کن،چیزى از مردم کم نگذار، حالا من گاهى زود هم از خانه بیرون مى‏آیم ولى بر اثر ترافیک دیرتر به اداره مى‏رسم، این ده دقیقه را یادداشت مى‏کنم، یک روز مى‏آیم سه دقیقه دیرتر است، یک روز از اداره مى‏روم تا در خیابان چیزى بخرم، شش دقیقه مى‏شود یادداشت مى‏کنم، سر برج آن مقدارى که سر کار نبودم و حقوق حقم نیست، کسر مى‏کنم من قدرت مدیون شدن نسبت به کل مردم ایران راندارم، این خدا محورى است.

حرف زدن براى خدا، خندیدن براى خدا، ازدواج براى خدا، تأمین زن و بچه براى خدا، نه گفتن براى خدا.

  • دیدم و نوشتم

حکایت سعدى درباره حرص مال دنیا

دیدم و نوشتم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۲ ب.ظ | ۰ نظر

سعدى مى‏گوید: در شیراز کسى ما را شام دعوت کرد، رفتیم دیدیم کمرش خمیده، یک موى سیاه در سر و صورت نیست، با عصا به زحمت راه مى‏رود، صاحبخانه بود، نشست، احترامش کردیم، گفتم: حالت چطور است پیرمرد؟ گفت: خوبم، کارى را مى‏خواهم به خواست خدا انجام بدهم.

سعدى مى‏گوید: به او گفتم چه کارى؟ گفت: از شیراز مى‏خواهم جنس ببرم چین بفروشم، از بازار چین چینى بخرم بیایم شام، شنیده‏ام آنجا چینى خوب مى‏خرند، بیایم آنجا بفروشم، دیباى رومى بخرم و ببرم در حلب، شنیده‏ام دیباى رومى را حلب خیلى خوب مى‏خرند، گوگرد احمر را بخرم، ان شاء الله این کشورها که رفتم، جنس‏ها را که خریدم و فروختم بیایم شیراز، بقیه عمر را مى‏خواهم عبادت کنم.

سعدى مى‏گوید: من به او نگاه مى‏کردم امکان داشت فردا به ختم او بروم، اما مى‏گفت: بروم و بیایم، بقیه عمر را مى‏خواهم مشغول عبادت شوم. بعد سعدى در جواب تاجر گفت:

 آن شنیدستم در اقصاى غور

 بار سالارى بیفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنیا دار را

 یا قناعت پر کند یا خاک گور

 غور یعنى بیابان، سعدى گفت: من جز این نمى‏دانم که تو را اگر بخواهند ساکت کنند باید خاک گور بر دهانت بریزند، و الا اگر رهایت کنند، مى‏خواهىهمه دنیا را بگیرى، بعد مى‏خواهى بیایى عبادت کنى.

  • دیدم و نوشتم

حفظ از خطر با پذیرش هدایت الهى

دیدم و نوشتم | جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۱۰ ب.ظ | ۰ نظر

خطرها قطعى و یقینى است، نیمى از این خطرها در باطن سنگر گرفته و نیمى دیگر از این خطرها از مقولات بیرون است تا زمانى که این مقوله فعال نشود خطرهاى دیگر ساکتند، چشم خطرها که به آنها بیفتد طغیان مى‏کنند، شروع به فعالیت مى‏کنند؛ اینجاست که پروردگار در قرآن مى‏فرماید:

بر من خدا واجب است این موجودى را که خلق کردم و خالقى هستم که به این موجودم عشق مى‏ورزم، عاشق نگران محبوب است، عاشق، خطر رانمى‏خواهد، عاشق رنج معشوق را نمى‏خواهد:

 « وَ لاَ یَرْضَى لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ »

 من یقینا و مسلما هیچ خطرى را براى بندگانم نمى‏پسندم ـ براى آن که آنها دچار خطر و ضرر و زیان و خسارت نشوند، من هدایت آنها را به طرف حقایق بر خود واجب کردم:

 « قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّى هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ »

 اگر هدایت من را قبول کنید، از همه این خطرات در امان مى‏مانید، چون نور هدایت من، همه مایه‏هاى خطر را تعدیل مى‏کند و همه را به مایه‏هاى مفید تبدیل مى‏کند، بدن و روح و گوش و چشم و شکم و شهوت سودمند مى‏شوند. اگر هدایت من را قبول کنید، همه این خطرها را در آغوش خود تعدیل مى‏کند، همه چیز را سر جاى خود بر مى‏گرداند نما مى‏دهد.

این آتش باطن نمرود را تبدیل به گلستان مى‏کند و این بت‏خانه وجودتان را بانور هدایت مى‏شکند، چنان که پیغمبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وارد کعبه شد سیصد و شصت عدد بت بود و با رفتن پیامبر  صلى‏الله‏علیه‏و‏آله همه ریخت، با آمدن هدایت، تمام بت‏ها سرنگون مى‏شوند و باطنت خانه توحید و ایمان و محبت و انکسار و تواضع مى‏شود و بیرون تو هم خانه عبادت و خدمت به خلق مى‏شود.

  • دیدم و نوشتم